پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۰۳
هفتاد و دوم چهارشنبه هفتم آبان هزار و سیصد و هشتاد و دو سلام 1- ماه رمضان رسیده و همون حال و هوا ... نمی دونم شمای خواننده روزه میگیری یا نه ... یا اصلا اعتقادی به این مساله دارید یا نه ...برام فرقی نداره ..اما برای من ماه رمضون یه ماه دیگه است .... بماند ... فقط انشالله نماز و روزه هاتون قبول باشه 2- چند صباحی است که بار فرهنگی وبلاگ اومده پایین برای همین یه نوشته از جبران خلیل جبران مینویسم حالشو ببری: روزی روزگاری ، مردی توانگر بود که به حق ، به سردابه هاو به باده هایش افتخار می کرد . و خمره ای شراب بسیار کهنه ای داشت که برای فرصتی استثنایی که خودش هم نمی دانست چیست ، نگه داشته بود . استان دار به دیدارش رفت . مرد فکری کرد و گفت :" خمره را برای یک حاکم ساده باز نمی کنم . " اسقف آن منطقه به دیدارش رفت ، مرد به خود گفت :" نه ، خمره را باز نمی کنم. او ارزش آن را درک نمی کند و عطرش به منخرسین او نخواهد رسید " شاهزاده ی آن قلمرو به دیدارش رفت و با او شام خورد . اما مرد فکر کرد :" این باده ، شاهانه تر از آن است که شاهزاده ای بنوشد " و حتی روز
هفتاد و یکم شب آدینه دوم آبان هزار و سیصد و هشتاد و دو یک سال گذشت ...فکر نمی کردم به این سرعت بگذره ... البته چندان هم زود نگذشت اما گذشت 29 مهر 81 ... اوایل فکر می کردم که همه چیز تمام شده .. بدترین روز زندگی من ... بود اما نه بدترین . انقدر بعد ازاون روزهای بد دیدم که از خدا می خواستم بدترین اتفاق شنیدن " نه " باشه ... همین . پایان دوسال عاشق بودن . پایان عشق فکر می کردم که عشق هم تمام شد. زندگی پوچ شد و بی دلیل . یک سال گذشت از زمانیکه سارا رو از دست دادم نمی دونم شاید قرار خداوند با زمینیان این بوده که هیچ عاشق و معشوقی به هم نرسند و گر برسند جایش فقط در آن دنیاست و آنانکه در این دنیا به هم رسیده اند عاشق نبوده اند و عشق را نفهمیده اند شاید عشق راهی است که باید طی شود . که اگر این عشق ها نبود شاید عشق بزرگتری را یافت نمی کردیم اصلا عشق چیه که همه رو گرفتار خودش میکنه .... همه را... عشق نه بیماریه ... نه جنونه ... نه افراط و نه تفریط ... عشق همه چیز است و هیچ نیست ... عشق یعنی زندگی ... عشق اولین گام عبادته ... مگر نه اینکه معشوقه هرچه گفت پسندیم پس عش
هفتادم سلام سلام ميگما استقلال 2 لنگ خيس ( همون پرس پوليس ) 1 اومدم خدمت تمامي غيور مردان استقلالي تبريك و خدمت لنگي ها تسليت عرض كنم .... فعلا جو ما رو گرفنه ... همين فقط حيف نيكبخت مصدوم شد ... وگرنه 5 -1 برده بوديم باشيد تا بيام
شصت و نهم چهاردهم مهر هزار و سیصد و هشتاد و دوی هجری شمسی سلام زود زود اومدم ...نه؟ مونیتورم هنوز نسوخته !!!! خوشحالم چون اگه بسوزه بد جور میسوزم فعلا داریم با چشممون میسازیم ... رنگ سبزش پریده و همه جیز بنفشه !! اومدم آهنگ وبلاگم رو عوض کنم دیدم واااااااااااااااااای من نیام بهتون سر بزنم کسی منو تحویل نمی گیره ها !!!! حالا بماند این آهنگه بد جوری خاطره انگیزه .... قشنگیش جدا ... اما من فقط برای یه خاطره خوش اینو گذاشتم یادم نمیره .... داشتیم از پارک جمشیدیه برمیگشتیم که اینو گوش می دایم ... ای کاش بازم تکرار می شد ... ولی حیف !! منی که هفت هشت سال بود پارک جمشیدیه نرفته بودم این بار سر ظهر ....ظل گرما ( ذل گرما .... شایدم ضل یا زل گرما ) تیر ماه بود ... اواخر تیر !!! آه ... چه زود گذشت اولین باری هم بود که این آهنگ رو میشنیدم ..... اما مثل این که من از همه دیر تر شنیده بودم .... چون همه دوستان زمزمه می کردن جز من !!!!! ( آخه من هنوز تفاوت متالیکا با جواد یساری و رپ رو نمی دونم ) هی روزگار ..... چه روزهایی !! بگذریم آره ؟ بگذریم ؟؟ باشه ...شما بگذرید .