چهل روز گذشت
هنوز برام باورش سخته هنوزم وقتی که عصرها صدای کلید توی در میپیچه فکر می کنم که بابا برگشته هنوزم وقتی از شاهرود و پادگان برمیگردم خونه و وقتب بابا رو نمی بینم فکر می کنم الانه که برگرده هنوزم . . . دلم تنگه خیلی تنگ... پی نوشت : از همه کسانی که توی این مدت با همدردی ها و حضور و تلفن و اس ام اس و کامنت و ... بهم لطف کردند تشکر می کنم امید وارم همیشه سلامت بمونند و سایه پدر و مادر بالا سرشون باشه و شرمنده که نتونستم یا یادم رفته ازشون رسما تشکر کنم التماس دعا رحم الله من قرأ فاتحه مع صلوات