پست‌ها

تغییر

همیشه هم تغییر رو دوست داشتم هم چالش های مختلف برای خیلی از کسایی که ازم پرسیدن چرا رفتی کرمان باورش سخته اما از مهم ترین دلایلش چالش و تغییر بود اما الان بعد این چند سال، همه اتفاقاتی که افتاده و فشار روانی ای که داشته.. نمیخوام ادا در بیارم اما خسته ام تغییر دوباره شرایط خسته می کنه و آینده  نامعلوم و گنگ و تصمیم گیری هایی که اثر بزرگی روی تو میگذاره همه‌ی این خستگی ها اثر میذاره به قولی نمیتونم تفکیک قائل شم!  وقتی حالم بد بشه گودرز و به شقایق ربط میدم حساسیتم میره بالا و منِ خر اشکم در میاد شاید می‌ترسم نمی‌خوام  اماده ی تغییرش نیستم رفتن از کرمان خیلی چیزها جا می‌مونه اینجا که نمی‌خوام بمونه و بعد می‌ترسم ترس از اینجا بدون من شاید برای همه بهتره! شاید خوشحال تر هم باشن همه فعلا که کاری از دستم برنمیاد! مونده خودم و خودم و انتظار برای روزهای آینده‌ی نامعلوم

قسمت

زندگی ادم‌ها قبلا جایی نوشته شده یعنی امیدوارم بخش زیادیش این طور باشه این شکلی آروم تریم اینکه بندازیم همه مسئولیت ها رو گردن چیزی به اسم قسمت و ... خودم قبلا خیلی بر تلاش و فکر و مسئولیت خودم تاکید داشتم اما این دوسال دیدم هیچی نیستم هیچ یه اتفاق به احتمال یک در میلیون! رید به همه چیز و گفت هیچ‌کاره ای الان بعد دوشب استرس و بدحالی، بعد ترس و گریه، گفتم اخیش که رد شد پی نوشت: من عاشق بچه بودم و هستم دوست داشتم دو یا سه تا بچه میداشتم قسمت نذاشت و نمیذاره بعد کرونا میرم وازکتومی

حس و حال

همیشه نوشتن، حرف زدن و شنیدن آرامش داده بهم نوشتم، حرف زدم و آرام شدم تهش چیزی عوض نشده و نمیشه ها اما همین که میاری بیرون مغزت، خودش کلی خوب می کنه حالت رو انگار می دونی چی هست فکر و خیال نمی کنی  و حالت خوبه!  از وقت های خوبمم باید بنویسم!  از حس های خوب که بدونم همیشه همه چی نگرانی نیست!  به قولی ضمن احترام به همه نگرانی ها و فکر کردن بهش! مگه چندبار قراره زندگی کنیم! چند بار این لحظه ها رو دارم که بخوام همه اش رو با چیزی که هنوز نشده ناراحت کنم. و دوست دارم بخونم! بشنوم
از سال ۸۱، همیشه این بغض موقع تحویل سال می‌ترکه  و اشک و ارزو می‌ریزه زمین امیدوارم سال ۹۹ به کوفتی ۹۸ نباشه هرچند از ۹۶ هیچ سال خوب نیست 😞

عید

بیست و هشت اسفند، ساعت 5 عصر تنها تو دفتر شرکت، وسط کرونا، دارم روی فرمول و استاندارد های کمیته اشل کار می کنم!  کاری که تهش میشیم چوب دو سر طلا! مثل ارزیابی ها و پاداش و ... 2 روز دیگه هم عیده! عید قرنطینه ای و عید تنها! برای منی که عاشق مهمونی و دورهمی و .. خیلی سخته! اما این چیزی که از ملت می بینم، قطعا و قطعا بعد از عید خیلی بدتر از الان میشه این سیل کرونا و نگرانی هر روز بابت همه ی عزیزان نگرانی بابت اینکه سالم بمونن نگرانی بابت اینکه خودمون سالم بمونیم! که اگه نمونیم! کی مراقب رضا باشه! تا خوب بشیم

خواب

خواب دیدن همیشه برام عجیب بوده و هست خیلی وقت ها از رو خواب هایی که میبینم پی به حس درونیم می‌برم الان ساعت ۵:۳۲  صبح جمعه ۱۶ اسفند خواب دیدم، در خواب عصبانی شدم و ناراحت (حتی موضوعش در بیداری هم البته عصبانیم می‌کنه) با تپش قلب شدید بیدار شدم و الان می‌بینم درسته برای مدت طولانی است که  عصبانی ام  ناراحتم از مملکت، از برخی دوست نماها، از خودم

کرونا

با هر سرفه، با هر عطسه از عزیزانم، دلهره و استرسی می گیرم که خدا می دونه متخصص فکرهای چرت و پرت ام نشستم حساب کردم اگر برسه به قحطی، باید برای دوماه چه قدر مواد غذایی و آب داشته باشم چقدر باید لوازم ضروری داشت خدا رحم کنه