پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۰۳
هفتاد و نهم دیگه حتی تاریخ رو هم یادم نیست ... یه روز افتضاح مثل همه روزهای دیگه مثل همیشه تاسف ... بازم افسوس .. افسوس از دست دادن هرچی دوستشون دارم ... همیشه همین بوده .... همیشه ... تقصیر خودمه .. نباید چیزی رو دوست داشته باشم که از دست بدمش... اصلا من حق ندارم حق هیچ چیز ... هیچ چیز باید روراست می بودم ... و نبودم ...یک چیز رو پنهان کردم ... اونم برای از دست ندادن اما همون پنهان کاری اون رو ازم گرفت اما احساسم رو پنهان نمی کردم در مورد احساسم دروغ نگفتم برای من یه درخت ممنوعه وجود داره .. اونم دوست داشتنه ... برای من ممنوعه ممنوع ، دنیا کوچیک تر از این حرفهاست . فقط دلم می خواد آینده پشیمون ترمون نکنه دیگه نباید توقع داشته باشم که از تنهایی باید در بیام ولش کن .... اما باید بدونه که دوستش دارم راستی گفته بودم که دلم گریه می خواد .... دیروز گریه کردم ، دیروز گریه کردیم، اما برای اولین بار بود که احساس کردم دیگه گریه هم راحتم نمی کنه .... دل من خیلی گریه می خواد . خدااااااااااااااااااااااااااااااااااا خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خداا
تصویر
هفتاد و هشتم 5 / 9 / 1382 ساعت 11 شب اول بگم عیدتون مبارک .... ایشالله که یه ماه رو اگه تونستید روزه بگیرید و اگر هم نگرفتید براتون پر برکت باشه ... دوم بگم که الان چندان حس نوشتن ندارم فقط اومدم یه سوال رو بگم و شرم رو کم کنم ... فقط جواب بدید ... باشه ! شما توی زندگی چه قدر به شانس اعتقاد دارید ؟ اصلا چند درصد برای موفقیتتون به شانس فکر می کنید ؟
تصویر
هفتاد و هفتم سی آبان هزار و سیصد و هشتاد و دو آیا می دونستید 21 یال پیش هشتمین عجایب از عجایب 8 گانه خلق شد ؟؟؟؟ نه؟؟؟ پس
تصویر
هفتاد و ششم بیست و چهارم آبان ماه هزار و سیصد و هشتاد و دو مصادف با شب بیست و یکم رمضان هزار و چهارصد و بیست و چهار شب شهادت علی (ع) ای مردم ما در زمانه ای پر عناد و بدگینه گرفتار شده ایم . انسان نیکدل و پاکدامن را در این روزگار بد می شمرند ، ستمکاره در این عصر بر تندباد غرور و نخوتش می افزاید. آنچه میدانیم سودمان نمی بخشد و آنچه را نمی دانیم نمیپرسیم و از این بدبختی کوبنده ای که فرا می رسد بیم نداریم تا آنگاه که بر سرمان فرود آید . مردم بر چهار گونه اند : یکی آنکه از پلیدکاری در زمین باز نمی ایستند مگر هنگامیکه جانشان ناتوان گردد و تیغشان کند و دستشان تهی . دیگری آنکه شمشیر را برکشیده و آتش شرارتش را برافروخته و سواره و پیاده اش را بسیج کرده ، خود را فروخته و ایمانش را باخته است تا ثروت خلق را به غارت برد یا بر سر سپاهی فرملن راند و یا بر سر منبری بالا رود . چه بد سودایی است که دنیای پست را بهای خوسشتن خویش بینی و آنرا در ازای آنچه نزد خدا داری بگیری. دیگری باکار دین در طلب دنیاست و نه با کار دنیا در طلب دین ، آرامش و وقار به خود می دهد و قدمهایش را آهسته و ن
هفتاد و پنجم بیست و یکم آبان هاه هزار و سیصد و هشتاد و دو " این داستان کاملا واقعی است " فشار زیادی رو تحمل می کردم با اینکه 21 سال زندگی همیشه و همیشه این مشکل رو داشتم .. اما ایندفعه فرق داشت دیگه نمی تونستم تحمل کنه .. چشمام جایی رو نمی دید .. همه جا تیره و تار بود .. اما سبز حتی نمی تونستم از کسی کمک بخوام .... صدایم هم در نمی یومد ... نمی دونستم چی کار کنم ... تصمیم گرفتم خودم رو راحت کنم .. اما نمی شد ... جای مناسبی پیدا نکردم .... تو جیبام رو برای بار دهم گشتم .. یه روزنامه فروشی هم نزدیکم نبود تا چاره دردم بشه .. باز هم گشتم ... می خواستم برم مهمونی ها ... آخه این مشکل و این فشار باید الان سر میرسید ؟؟!!!! چون می خواستم برم مهمونی و با طرف رودربایسی داشتم نمی تونستم از آستینم کمک بگیرم ... یه خانمی داشت به طرفم میومد ... چهره اش رو به خوبی نمی دیدم ... همه جا سبز بود ... باید هرچه سریعتر ازش دستمال میگرفتم ... " خانم ... ببخشید خانم " " بله ... بفرمایین " " ببخشید .. آستین هست خدمتتون " ( با حالتی بین
هفتادوچهارم هجدهم آبان ماه سال یک هزاروسیصد و هشتاد و دو تولد نامه " تولد تولد تولدت مبارک ............... مبارک مبارک تولدت مبارک " آسمان ترکید ... ابرها گسستند ... دریاها طوفانی گشت ..... در ایامی که دو وبلاگ نویس با فاصله ای کوتاه و چندساعنه قدم به عرصه حیات گذاشتند قدمی که نه انتهایش مشخص بود و نه راهشان معلوم متولدی گشتند متولد شدنی .... مبارک بادت این روز و این صبح ( الان البت شبه ) که میلاد دوستانمان است به قول شاعر " عزیزم جشن میلادت مبارک ..... آری امروز متولد یوم شطحیات است ... 21 سال پیش در چنین روزی ( یا شبی ) طفلی با چشمانی بسی ریز پا به دنیا نهاد و متولد گشت ... انشالله مبارک صاحابش باشه ( مگه ماشینه ؟؟؟) و فردای این روز یعنی 19 آبان ماه در بیمارستانی در سویی دیگر طفلی دیگر و پر مو متولد گشت که اورا پاپیون نام نهادند و قرار بر این گشت تا که داستان نویس آینده گردد ... فقط حیف که کمی موهایش زیاد است ... همین .... زیاد چرت و پرت نوشتم ها ...نه ؟ آخه اینم شد طرز تبریک تولد دوستان ؟؟ مثل اینکه که نه .. مطمئناً قاطی پاتی شده ح
هفتاد و سوم چهاردهم آبان هزاروسیصد و هشتاد و دو همیشه هر متنمی رو با سلام آغاز میکنم ... چند وقتیه که دنبال یه عبارت دیگه میگردم و دلم می خواد یه جور دیگه شروع کنم ... باسلام ؟؟؟ نمی دونم جه جوری همه عمرم این مشکل رو داشتم .. مشکل آغاز که چه جوری باید شروع کرد ... تو همه روابط و کارها .. حتی دوستی های من هم بر اثر اتفاق و مسایلل دیگه ای بوده ... هیچ وقت طرف مقابلم رو انتخاب نکردم ... آشنایی ( چه دختر و چه پسر ) بر اثر همکاری ، همکلاسی بودن ، هم منفعت بودن و .... به وجود اومده و ادامه پیدا کرده ... نمی دونم بقیه این جوریند یا نه اما من هنوز نتونستم برای یه ارتباط آغاز کننده باشم ... یعنی نمی دونستم چه جوری باید شروع کرد منظورم از رابطه صرفا با دخترها نیست ها ... من که از این کارا نکردم تاحالا ( بر چشم بد لعنت ... ) کلا میگم .... شما بگین چه جوری میشه یه ارتباط ایجاد کرد ؟ حالابماند بریم سراغ کاری که امروز شروع میکنم ... من اوایلی کعه وبلاگ زدم هر دفعه یکی از کتابهایی رو که خونده بودم رو بهتون معرفی میکردم ... اما مثل اینکه کسی ...... نداشت که اون کتابهارو تهیه کنه ...ب