پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۰۴
جمعه هشتم خرداد ماه 1383 صد و ششم بسم االه الرحمن الرحیم هنگامی که زمین به سخت ترین زلزله ها بلرزد و از دل خاک بارهای سنگین بیرون آید انسان می گوید زمین را چه شده است و هنگامی که آگاه کردیم مردم را به اخبار حوادث به آنکه به او وحی میکند خداوند در آن روز قیامت ، مردم از قبرهای پراکنده بیرون آیند تا اعمال خود را ببینند پس هر کس به قدر ذرهای که کار نیک کرده پاداش خواهد دید و هر کس به قدر ذره ای عمل زشت مرتکب شده به کیفرش خواهد رسید قرآن مجید - سوره زلزله امروز وقتی زلزله شد ترس عجیبی همه رو گرفت .یاد محشر افتادم . ترسدیم از مرگ .. و از روز قیامت فقط کافی بود بری توی خیابون و مردم رو ببینی . فقط خدا رو شکر که آنقدر ها قوی نبود. آدم این موقع ها میفهمه که چه قدر ضعیفه ... چه قدر ضعیفه من هم یکی مثل همه .. اما حالم خیلی بدتر از همه بود . دیشب ( پنج شنبه شب ) خواب بدی دیده بودم شاید باورتون نشه اما خواب زلزله دیده بودم .. خواب عجیبی بود .. تهران زیر و رو شد .. خیلی ترسیده بودم صبح وقتی بیدار
دوشنبه چهارم خرداد 1383 صد و پنجم زمانی ، هنگامی که داشتم یکی از خویشتن های مرده ام را به خاک می سپردم گورکن پیش من آمد و به من گفت :" از میان همه کسانی که برای به خاک سپردن به اینجا می آیند من تنها تو را دوست می دارم . " گفتم :" تو بی اندازه لطف داری ، ولی برای چه مرا دوست داری ؟ " گفت :" برای آن که همه گریان می آیند و گریان می روند - تنها تویی که خندان می آیی و خندان می روی . " جبران خلیل جبران
دوشنبه چهارم خرداد 1383 صد و پنجم زمانی ، هنگامی که داشتم یکی از خویشتن های مرده ام را به خاک می سپردم گورکن پیش من آمد و به من گفت :" از میان همه کسانی که برای به خاک سپردن به اینجا می آیند من تنها تو را دوست می دارم . " گفتم :" تو بی اندازه لطف داری ، ولی برای چه مرا دوست داری ؟ " گفت :" برای آن که همه گریان می آیند و گریان می روند - تنها تویی که خندان می آیی و خندان می روی . " جبران خلیل جبران
صد و چهارم جمعه 25 اردیبهشت سال یک هزار و سیصد و هشتاد و دو سلام دل و دماغ نوشتن ندارم اصلا . داستان رو روی کاغذ آوردم اما نتونستم تایپش کنم .. دودل شدم که اصلا بنویسمش .... نمی دونم چمه ... انگار معلقم .. معلق معلق ... نمی دونم خاصیت فصل بهاره .. یا چی ... اما حس هیچ یز رو نارم .. گاهی فکر می کنم خودم رو گم کردم ... دارم کارایی می کنم که می دونم اون کارا مال من نیست من دیگه دارم از اون علی سیاهی که بودم در میام نمی دونم چه مرگمه ... خیلی حال خوشی داشتم دیروز نشستم " خانه ای روی آب " رو دیدم... شاید کسانی که دو رو برمم باورشون نشسه ... شاید چون وقتی با بقیه ام از همه شاد ترم .. شاید چون می خندم اما دارم از تو داغون میشم ... به پوچی نخوردم ها .. نه اتفاقا مشکلم اصلا این چیزا نیست .. نمی دونم چمه اگه میدنستم که آدم شده بودم .............. اردیبهشت هم داره تومو میشه .. من اردیبهشت که میشه بیچاره میشم به چند دلیل اول اینکه هرکی وقت کرده توی این ماه به دنیا اومده ( واقعا که ) من این ماه به 6 نفر کادوی تولد دادم دوم اینکه میبینم یه ماه م