پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2006

یک صد و نود و پنج

تصویر
لبیک الهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک صدام اعدام شد و سکوت نمی دونم دلم می خواست همیشه که اعدام شدن صدام رو ببینم اما حالا که اعدام شد نمی دونم نفرته کم نشد دلم خنک هم نشد فقط می تونم خوشحال باشم که اعدام شد البت هنوز صدامی های زیادی هستند صدام ساز های زیادی هم هستند نمی دونم خدا خیلی بزرگه خدا خیلی بزرگه خیلی خوبه که دنیای دیگه ای هم هست جزایی هم هست کاش خدا ما رو ببخشه ای خدا پی نوشت : می دونی یه سری مشکلات هست که نمی دونم چی کارش میشه کرد حداقل باموقعیت فعلی نمی شه کاریش کرد باید زمان بگذدره باید فرصت ها درست پیش بره باید امید داشت باید بگذاریم شناختشون کامل بشه اگه خدا بخواد اگه صلاح باشه خودش درستش میکنه اما اگه امیدمون بهش رو از دست بدیم اگه تلاشمون رو از دست بدیم ( یکی به خودم بگه پس کو تلاشت احمق ) خدا بزرگه صبوری کنیم صبوری

یک صد و نود و چهار

زمن نگارم عزیزم خبر ندارد به حال زارم حبیبم نظر ندارد خبر ندارم من از دل خود دل من از من عزیزم خبر ندارد دل من از من عزیزم خبر ندارد كجا رود دل عزيز من ، آخ كه دلبرش نيست كجا پرد مرغ حبیبم كه پر ندارد كجا پرد مرغ حبیبم كه پر ندارد بهار مضطر عزيز من آخ منال ديگر كه آه و زاری اثر ندارد همه سياهی عزيزم همه تباهی حبیب من آخ مگر شب ما عزیزم سحر ندارد عزیز من آخ مگر شب ما حبیبم سحر ندارد امان از اين عشق عزيز من آخ فغان از اين عشق كه غير خون جگر ندارد ز هر دو سر بر سرش بكوبند كسی كه تيغ عزيزم دو سر ندارد حبیب من آخ كسی كه تيغ عزيزم دو سر ندارد

یک صد و نود و سه

تصویر
چهار سال گذشت از اولین نوشته از اولین باری که وبلاگ نویس شدم زندگیِ جدیدی بود پر از آدمهای جدید حرفهای جدید روابط جدید آشنایانی که الان قدیمی شده اند و جدیدانی که محبوبم شده اند به هرحال تولد 4 سالگی وبلاگم مبارک شب یلدا اومده مبارکا باشه بر همه تان

یک صد و نود و دو

تصویر
پدر امروز از کربلا اومدن خوشا به سعادتشون خوششون اومده و بعد از عید دوباره میفرستیمشون انشالله ......... دو روز مونده به انتخابات رایحه خوش خدمتی بدبختانه داره میاد چه کنک چه کنم نیفتیم انشالله من که رای میدم به یه لیست ترکیبی از ائتلاف اصلاح طلبها و چند نفر مستقل فردا توی پی نوشت میارم اسمها رو :دی .......... بگذریم از سیاست و اینا بالاخره با یکی دو ماه دوندگی فراغ التحصیلی از دانشگاه تموم شد بعد هم مدارک کامل و سربازی کاش جور بشه سربازی جای درست حسابی برم یه دوستی داشتم شده معلم خیلی حرفه ای تر از ما داره دوره ی معلمی و آموزشی مخصوص تدریس رو میگذرونه خوشا به حالش بهش افتخار می کنم به هر حال ....... یه سری حرف داشتم اصلا اول می خواستم اونها رو بنویسم اما نمی دونم شاید وقتی دیگر شاید جایی دگر موسیقی وبلاگم عوض شد دوباره این هم یه دوست خیلی عزیز بهم داده ......... هفته پیش داشتم از جلو دانشگاه تهران رد میشدم رسیدم به یه آگهی خیلی باحاله پی نوشت : من رای میدم نمی خوام با تحریم و بی خیالی خواهر و رفیق و فک و فامیل بیان سر کار ماها ما مردم قدر نشناس نباید خاتمی رو تنها بگذاریم نباید میدون

یک صد و نود و یک

باز نزدیک یه انتخابات دیگه شدیم و جو سیاسی مردم و تلویزیون و تاکسی و اتوبوس و همه جا شده بحث سیاسی ملت ما هم که همه فهییییییییییییییییم خدا آخر و عاقبتمون رو بعد از این انتخابات به خیر کنه البته تا وقتی ملت مثلا روشنفکر و دانشگاهی فکر کنند یا باید با انتخابات حکومت بشه حکومتِ سوئد و یا باید تحریم کرد فکر کنم شورای شهر بعدی نقش امامان رو بازی کنند یعنی از وقتی هاله ی نور پیدا شد و مجمود خان شد پیامبر خوب شورا هم نقش نمایندگان و امامنش رو بازی می کنند و حرفهای محمود رو باید تفسیر کنند که ... ای بابا بگذریم اما تو انتخابات شرکت کنید بلا نزدیکه هاااااا رفتم بالاخره دفترچه اعزام به خدمت خریدم تا یکی دو روز آینده هم پرش می کنم و ارسال دعا کنید بحث سربازی من درست پیش بره فعلا که دوستان چشم زدن و گیر کرده یه فردی می گفت : ما آدم ها خیلی عجیبیم همیشه وقتی به 6 7 سال قبل ترمون که نگاه می کنیم پر است از اتفاقات، حرفها و نظرات و کارهایی که الان به اونها می خندیم بچه بازی به نظر می رسن و گاهی احمقانه اما در زمان حال همیشه فکر می کنیم کارمون بهترین ، درست ترین ، کامل ترین و بی نقص ترینه هیچ سفارش و

یک صدو نود

تصویر
اول که به دنیا بیای حتی قبل از اینکه برات اسمی انتخاب کرده باشن توی گوشت اذان می گن تا روحت که تازه از یه عالم دیگه اومدهبدونه اینجا هم نیست خدایی جز الله یادت نره فکر نکن اومدی این دنیا و چشمت عالم رو دید و بشی این دنیایی جات اینجا نیست هااااا وقتی هم که مردی برات اذان می گن انگار اذان دومی می گه یادته گفتیم هاا همون اول گفتیم اما کو گوش شنوا حالا رفتی یه دنیا دیگه یه جای دیگه به دنیا اومدی ببینیم اونجا چند مرده حلاجی بیست و چهار سال پیش یعنی ساعت 11 و سی دقیقه ی روز 30 آبان ماه 1361 وسط جنگ تو بیمارستان آرش کمانگیر ( تیرانداز ) تهرانپارس یه پسر به دنیا اومد که 20 روزی دیر کرده بود باسه همین صورتش چین و چروک افتاده بود و بنفش ِ بنفش شده بود وزنش هم 3 کیلو و 400 گرم الان که البت ببینیش می فهمی خیلی کمبود وزنش رو جبران کرده اما خوب دو تا 12 سال گذشته از عمرش باسش امروز خاص ِ فقط خاص بوده و هست خوب و بدش تعریف نشده انشاالله خوبه تولدت مبارک از طرف خودت خود ِ خودت علی سیاه سابق

یک صد و هشتاد و نه

ساعت 7 صبح زنگ می خوره با چشمای بسته خاموشش می کنم دوباره غلت میزنمو پتو رو میکشه روی سرم چشم چپش رو باز می کنم و به کارایی که باید امروز انجام بشه ، جاهایی که باید زنگ زد و حرفهایی و راه هایی که باید برم رو چک می کنم ایول امروز یک شنبه اس با دستم از میز بالای تخت موبایلم رو پیدا می کنم و یه چشمی صبح رو تبریک میگم چشمم بسته میشه باز که میشه میبینم 40 دقیقه خوابم برده و دو سه تا اس ام اس اومده و بی جواب مونده سریع جواب میدم و یه راست دستشویی و بعدشم صبحونه نون بربری از روی بخاری برمی دارم و چایی اونم لیوانی با 4 قاشق شیکر کره و پنیرگچی فراوان یه لیوانم آب سرد بعدش میچسبه می رم نت وبلاگ چک میشه روزآنلاین و بی بی سی و ایسنا و ... یه خورده مثلا اطلاعات روز دستمون میاد یه چک میل هم تنگش تازه شده هشت شایدم چت خوب خوب خوب چی کارا دارم ؟؟ آهان یه مقدار طراحی تایپ و بررسی یه طرح شده 10:30 چه قدر دیر میگذره امروز ادامه کارهاو این حرفها تا وقتی ساعت یک بشه صد بار ساعت رو چک کردم تلفن به مهندس فلانی و قرار برای جلسه ساعت یک شده یک و نیم یه بشقاب پلو و خرشت قیمه داغِ داغ ظرف 5 دقیقه نجویده می خورم

یک صد و هشتاد و هشت

تصویر
چند هفته است برای تصویه حساب با دانشگاه هفته ای یکی دوبار مجبورم برم تا اونجا و برگردم ایندفعه که رفتم دقت کردم دیدم خیلی چهره ها جدید و نا آشناست جالب بود مثلا وقتی رفتم گروه و دو سه تا صفر کیلومتر هشتاد و پنجی رو دیدم که دارن برای هم از درصدشون تو کنکور و رشته من بهتره واز این چیزها حرف میزدن یاد پنج سال پیش خودم افتادم یاد قبل ترش که باسه کنکور درس می خوندم چه دوره ای بود پیر شدم رفت هااااا

یک صد و هشتاد و هفت

خیلی وقته به اینجا سر نزدم سر نزدم یعنی کارم شده بود این که بیام اینجا .. کامنت ها رو ببینم چندتاش رو جواب بدم چند تاش رو هم جواب ندم یه شعری یا عکسی بگذارم برم تا دفعه بعد اگه حس و حالی بود تازه داره یادم میاد که 4 سال پیش چرا این جا رو باز کردم چرا نوشتم چرا نوشتنم اومد با این که از اون موقع تا حالا خیلی خیلی عوض شدم و گاها می خندم به خودم اما الان میبینم که با این که خیلی خیلی حرف های زیادی دارم که بنویسم اما نمی نویسم شاید یه علتش ملاحظه ی مسخره ای باشه که باسه به قول خودمون استزیل نگه داشتن ذهن و فکر دانش آموزاست شاید یه علتش این باشه که دلم نمی خواد هر کسی ازراه برسه به خودش جرات بده در مورد مهمترین مسائل زندگی یه نفر که فقط و فقط برای خالی شدن ذهنش و درست تصمیم گرفتن و خالی شدن و ... نوشته اظهار نظرهای مزخرف بکنه شاید یه علتش این باشه که نخوام اونی که این ها رو می خونه ذهنش درگیر بشه و و و و شاید یه علتش خودم باشم شاید اما الان واجبه که حرف بزنم با خودش با خودم بگم که تجربه هیچ وقت نمی تونه اونی باشه که تو فکرش رو کردی و می خوای تجربه یا زندگی هیچ وقت و هیچ وقت محدودیتی که دلت م

یک صد و هشتاد و شش

اللهم اهل الکبریاء و العظمه و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمه و اهل التقوی و المغفره اسئلک بحق هذا الیوم الذی جعلته للمسلمین عیدا و لمحمد صلی الله علیه و اله ذخرا و شرفا و کرامه و مزیدا ان تصلی علی محمد آل محمد و ان تدخلنی فی کل خیر ادخلت فیه محمد و ال محمد و ان تخرجنی من کل سوء اخرجت منه محمدا و ال محمد صلواتک علیه و علیهم اللهم انی اسئلک خیر ما سئلک منه عبادک الصالحون و اعوذ بک مما استعاذ منه عبادک الصالحون. عید سعید فطر مبارک

یک صد و هشتاد و پنج

نبسته ام به کس دل نبسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ز من هر آن که او دور چو دل به سينه نزديک به من هر آنکه نزديک از او جدا جدا من نه چشم دل به سويي نه باده در سبويي که تر کنم گلويي به ياد آشنا من ستاره ها نهفته در آسمان ابري دلم گرفته اي دوست هواي گريه با من هواي گريه با من

یک صد و هشتد و چهار

تصویر

یک صد و هشتاد و سه

تصویر
دلم بارون می خواد یه بارون تند و طولانی که برم و توش راه برم راه برم راه برم پی نوشت : ممنونم خدا کاش چیز دیگه می خواستم :پی

یک صد و هشتاد و دو

وای گل سرخ و سپیدم کی میایی بنفشه برگ بیدم کی میایی تو گفتی گل درآید من میایم وای گل عالم تموم شد کی میایی جان مریم چشماتو واکن سری بالا کن در اومد خورشید شد هوا سفید وقت اون رسید که بریم به صحرا آی نازنین مریم جان مریم چشماتو واکن منو صدا کن بشیم روونه بریم از خونه شونه به شونه به یاد اون روزها وای نازنین مریم باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم ای کاش میخوابیدم تورو خواب میدیدم خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه دل نمی دونه چه کنه با این همه غم وای نازنین مریم وای نازنین مریم بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم درو کنیم گندمارو بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم بیا بیا نازنین مریم نازنین مریم باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم ای کاش میخوابیدم تورو خواب میدیدم خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه دل نمی دونه چه کنه با این همه غم وای نازنین مریم وای نازنین مریم وای نازنین مریم وای نازنین مریم

یک صد و هشتاد و یک

تصویر
یه دوره ی سه ساله ی دیگه هم تموم شد بچه های دوره ی یازدهی اولین بچه های بودن که رفتم سر کلاسشون و ماجراهای زیادی داشتم خوب البته سخت هم بود اما هیچ وقت اردوی اشفکیس ( اصفهان - شهرکرد- فارسان-کوهرنگ -یاسوج - سمیرم ) رو از یاد نمی برم خوب این نیز بگذرد اما زندگی عرصه یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد ... پی نوشت : 1- ماه مبارک شروع شد .. برام دعا کنید 2- مدرسه ها شروع شد ... دلم برای دفتر نو .. بوی کتاب مدرسه ... 3- پاییزه ... دلم بارون می خواد و راه رفتن .. دلم می خواد جبران کنم .. دلم می خواد ثابت کنم ... دلم می خواد ( به قولی گفتنی من می خوااااام )

یک صد و هشتاد

تصویر
امسال مدرسه نمی رم یعنی نه این که خودم نخوام یه سری مسائلی پیش اومد که ترجیح دادم وارد درگیری بی فایده با سیستم مدرسه نشم اما خوب فعالیت ها رو نمیشه ترک کرد نمیشه ولش کرد .. به حر حال مدرسه رو نمیشه کامل رها کرد ... یه هفته کمتر مونده به ماه رمضان هر سال یه سری تصمیم هایی می گیرم که توی این ماه تغیراتی انجام بدم یه سری کارهایی بکنم و یه سری کارها رو نکنم تا یه مدتم هست ها اما بعدش همون آش و همون کاسه دارم از خودم نا امید میشم داره کم کم ترک هام درست میشه داره درستش می کنه حس خوبیه حس یه کویر رو دارم که داره سیراب میشه

یک صد و هفتاد و نه

تصویر
هم می ترسم هم دلم می خواد هم نگرانم هم دودلم هم آرزوش رو دارم هم دوست دارم خیلی وقتها که فکر می کنم تنم می لرزه نمیشه نمی تونم کاش یه ذره فقط یه ذره دلم قرص بود یا مهدی ( عج) مدد ... نمی دونم آقا می ترسم دوست دارم و از خدا می خوام که ظهور کنید اما می ترسم و گاهی که پیش خودم فکر می کنم شاید جزو لشکر مقابلت باشم شما چی ؟ میلاد شریک قرآن منجی عالم حضرت مهدی (عج) مبارک به امید اینکه بیایی

یک صد و هفتاد و هشت

بدون شرح از 30 ایده برتر دانشجویان در طرح بانک ایده عنوان ایده : حل مشکلات صادرات نفت شرح مشکل : اتکای بسیار بالای بودجه مملکتی به اقتصاد تک بعدی و صادرات نفت متن ایده : جوانان در نظان جمهوری اسلامی ایران به عنوان مهمترین سرمایه های ملی در مواجهه با مسایل جدیدی جهان به شمار می روند...... ( چندین خط توضیحات در مورد اتکای به نفت و این حرفها ) نام طرح : روغن صلا ( اکسیر جوانی ) یکی از مشکلات اساسی زندگی بشر کهولت و پیری و فرسودگی جسم می باشد به طوری که انسان در سنین بالا قادر به انجام بسیاری از فعالیت های روزانه خود نمی باشد. پس از تحقیقات فراوان موفق شدیم برای اولین بار در جهان علت اصلی مرگ سلولها و تولید نشدن مجددشان را بیابیم. علت اصلی فرسوده شدن سلولهای بدن انسا کمبود اده ای در بدن می باشد که با مصرف روزانه این ماده ( روغن طلا ) این کمبود رطرف شده و سلول های بدن دیگر دچار پیری و فرسودگی نمی شوند. این ماده( روغن طلا ) از لای خلص و ترکیب با سه ماده دیگردر درجه حرارت بالا در حد ذوب وبدست می آید که خاصیت سمی بودن طلا را از بین برده و سپس با پنج ماده دیگر می آمیزیم و با روشی شبیه گلاب گیری

یک صد و هفتاد و هفت

ياد هرگز فراموشم نخواهد گشت ، هرگز آن شب كه عالم عالم لطف و صفا بود من بودم و توران و هستي لذتي داشت وز شوق چشمك مي زد و رويش به ما بود ماه از خلال ابرهاي پاره پاره چون آخرين شبهاي شهريور صفا داشت آن شب كه بود از اولين شبهاي مرداد بوديم ما بر تپه اي كوتاه و خاكي در خلوتي از باغهاي احمد آباد هرگز فراموشم نخواهد گشت ، هرگز پيراهني سربي كه از آن دستمالي دزديده بودم چون كبوترها به تن داشت از بيشه هاي سبز گيلان حرف مي زد آرامش صبح سعادت در سخن داشت آن شب كه عالم عالم لطف و صفا بود گاهي سكوتي بود ، گاهي گفت و گويي با لحن محبوبانه ، قولي ، يا قراري گاهي لبي گستاخ ، يا دستي گنهكار در شهر زلفي شبروي مي كرد ، آري من بودم و توران و هستي لذتي داشت آرامشي خوش بود ، چون آرامش صلح آن خلوت شيرين و اندك ماجرا را روشنگران آسمان بودند ، ليكن بيش از حريفان زهره مي پاييد ما را وز شوق چشمك مي زد و رويش به ما بود آن خلوت از ما نيز خالي گشت ، اما بعد از غروب زهره ، وين حالي دگر داشت او در كناري خفت ، من هم در كناري در خواب هم گويا به سوي ما نظر داشت ماه از خلال ابرهاي پاره پاره مهدی اخوان ثالث این چند ر

یک صد و هفتاد و شش

سلام دو هفته از آخرین پستم تو وبلاگ می گذره نمی دونم چرا ننوشتم هر چند ما به دوستی سپردیم برامون به روز رسانی کنه که چون زورش زیاد بود انجام نداد اما این 10 12 روز چه گذشت حدود دو هفته پیش که همش کار و کار و کار یا مدرسه که البته تنها نقاط مثبت کاری مدرسه است که همش انرژی مثبت و سر و کله زدن با یه سری بچه نابغه ی پر رووووی شیطون کلی به آدم حال میده اما یه مقداری هم به خودم توی این دو هته استراحت دادم یکشبه قبل کوه رفیتم هوا هم عالی .. رفتیم توچال و مثلا خواستیم چربی های اضافه رو آب کنیم اما اندازه ی 3 نفر صبحونه زدیم ( هر نفر به اندازه سه نفر ) فرداش هم ظهرش رفتیم شمال هما بد نبود اما شرجی بود ما هم که با ذوق و شوق تازه موبایل دوربین دار خریده بودیم از اون گرون گروناش بردیم لب آب عکس بگیریم که ...... موبایلم سوخت :((((( اما چه میشه کرد جمعه برگشتیم تهران شنبه روز خوبی بود روز خیلی خوبی بود اما یکشنبه رو خرابش کردم به قول یه نفر 50 درصدش رو اما من که میگم بیشتر در حقیقت به یه چیزی پی بردم که خیلی خیلی راحت میشه با یه حرف نا به جا با یه بی عقلی 180 درجه همه چیز رو تغییر داد باید مواظب

یک صد و هفتاد و پنج

جای همگی خالی یه شرح حال میگم .. حالش رو ببرید جمعه 6/5/85 صبح از خواب بلند شدم .. کتاب خوندم آب و خاک از جعفر مدرس کاشانی تا ساعت 3 دمای هوا 40 درجه با اتوبوس رفتم انقلاب دفترمون جلسه تا ساعت 11 شب شام ساندویچ هایدا شنبه 7/5/85 صبح ساعت 9:30 حرکت به سمت دانشگاه حدود 15 روز از درگذشت دوست و همدانشگاهی عزیزمون مرحوم مهندس علیرضا گلبیدی نگذشته برای شادی روحش در دانشگاه مراسم یادبودی گرفتیم خانواده خودش و دوستان و ... تا ساعت 3 ناهار کالباس تنوری رفتم ونک و از اونجا انقلابتا ساعت 8 ساعت 9 رفتم خونه داییم اینا شام 2 بشقاب پر باقلا پلو با گوشت گوساله چرب و چیلی یک شنبه 8/5/85 صبج ساعت 7 مدرسه یه کله تا ساعت 1 ظهر رفتم خونه ناهار نبود پس 3 تا تخم مرغ نیمرو استاد کردم عصری رفتم بیرون تا شب دوباره شام ایندفعه شیر و بیسکویت دوشنبه 9/5/85 صبح با دل درد ، سر درد ، تن درد ، تب ولرز و .... صبحانه خوردم در حد یه لقمه نون برون روی فراوان قرار بود برم دفتر انقلاب اما نرفتم واستراحت کردم فجیع حال خوبی نداشتم ناهار : کته ماست تا ساعت 4 با آزانس رفتم دفتر انقلاب جلسه بود تا ساعت 9 شام : نون ماست سه شنبه

یک صد و هتاد و چهار

خوب رئیس تیم ملی شد امیر خان حیف اشتباه کرد اما دیگه نمی تونم دعا کنم تیم ملی به جام ملتها صعود نکنه ----------- هفته ای که گذشت هفته ی نه خوب و نه بدی بود خوبی هاش زیاد بود ها یعنی آدم وقتی ببینه دور و بری هاش می فهمن درک می کنند و وقتی بهت اثبات میشه دلشون پاکه هر مشکل و کدورتی خود به خود میره ----------- یه کتاب هدیه گرفتم به اسم میرا نوشته کریستوفر فرانک وقتی خوندم ( در عرض 1 ساعت ) کلای ریختم به هم منم که حسسسسسسسسسساااااااااااااااسسسسسسسسس خداییش خفن بود تصورش میکشه :دی اما بخونیدش کاش بازم برام کادو کتاب بخره :پی

یک صد و هفتاد و سه

تصویر
ولادت یگانه بانوی دو عالم و روز مادر مبارک نمیشه قدردانی کرد اما مادرم به اندازه ی همه ی همه ی همه ی دنیا دوستت دارم

یک صد و هفتاد و دو

تصویر
خان داداش گرامی جهت انجام ماموریت کاری چند روزی است عازم مشهد الرضا (ع) گردیده اند و بخت با ایشان یار بوده تا بار دیگر آن حرم مبارک را زیارت نمایند ( چه قدر ادبی شد ) دلم تنگ شده برای از ته دل گریه کردن ایم چند وقته نزدیک 1 ماهه اخیر خیلی از نظر روحی بهتر شدم دلم می خواد یه جایی مثل مشهد که البته فقط مشهد برم و تو حرم امامم بشینم گریه کنم گریه کنم گریه کنم گاهی حس می کنم لیاقت این همه نعمت رو ما آدم ها نداریم از همه هم بدتر من چند وقت پیش که بعد از مدتها غر غر و نغ زدن یه حرفی زده شد که 5 دقیقه چشمات رو روهم بگذار .. خوب فکر کن وقتی دونه دونه نعمت هایی رو که داری یادت اومد وقتی فهمدیدی که چه قدر بزرگن وقتی یه لحظه خودت رو بگداری جای اونی که این همه نعمت رو داده سخته سخته شکر کردنش از دست و زبان که برآید کز عهده ی شکرش به سر آید بگدریم فامیل جمع بودند و امروز آش پشت پای خان داداش را در روز گرم تابستان میل نمودیم کلی هم سیر داغ روش

یک صد و هفتاد و یک

تصویر

یک صد و هفتاد

یادی از قدیم ها ... چند وقتی است یاد نوشته های قدیممان افتاده ایم و سری به آرشیو هم زدیم یادش به خیر حس های جالبی منتقل شد و از خاطر گذشت باسه همین یکی از نوشه های قدیم رو دوباره می گذارم اینجا.... :دی دوازدهميش روز حضرای عالیه بخیر و خوشی باد فی الیوم من حقیر آزمونی بس با وقار ( همون سنگین و خفن و.... ) داشته و از این بابت بسی رنجوریم مریض احوالیم به طوری که قدرت تکلم نداریم . به کتابت بسنده نمودیم اما در توصیفات آزمون گویم که اساتیدی بس دارای عقده های کودکی اقدام به ابداع سوالاتی عجیب و غریب در قلمرو اینتگرال های سه گانه و گاهی بیشتر نموده تا بتوانند در یوم الامتحان ...... ما را به فراخیدگی عظمی رسانده افتخار نمایند و بتوانند سربلند بمانند اما در این راستا در کتیبه ای که موسوم به چل چراغ بوده دست نوشته هایی برجاست که بسی بجا و قابل تحسین می نماید فی البلاگ آورده امیدواریم که مورد التفات رنجورین از امتحان قرار گرفته بنده حقیر را دعا کره تا شاید استاد به دلرحمی مزمن دچار شده و دهی نصیب گرداند امتحان : تصفیه حساب نبرد نابرابر حق و استاد استاد : موجودی که فریب شعار " علم بهتر از ثرو

یک صد و شصت و نه

خیلی آروم خیلی خیلی آروم وارد میشه و بعدش موقعیت خودش رو پیدا می کنه از قدیمِ قدیم تا همین نزدیکی ها دودل و نگران اما شاید باید ریسک کرد تا بشه .. تا بشه .. حالا اسمش رو می گذارم پیشرفت می گذارم تجربه می گذارم زندگی مگه اصلا زندگی بدون ریسک هم میشه ؟ خیلی آروم خیلی خیلی آروم باید سعی کرد و تلاش باید فهمید باید فکر کرد و باید درک کرد ... خیلی آروم خیلی خیلی آروم میشه زندگی کرد و قشنگ میشه زیر بارون راه رفت خیلی آروم خیلی خیلی آروم 4/4/1385

یک صد و شصت و هشت

تصویر
1-توی این یه هفته ای که گذشت تقریبا از اکثر برنامه های زندگیم عقب افتادم .. عزاداری و مراسم های مختلف حس و حال زیادی ازم گرفت و باعث شد به کارهام نرسم اما خوب یه سری اتفاقات دیگه ای هم توی این هفته افتاد که انشالله جبران مافات بزرگی برام می کنه ... تا خدا چی قسمت کند 2-این چند وقته حضرت عزرائیل توی این حوالی دوستان و آشنایان ما زیاد سر زده .. آقا اگهع صدای ما رو می شنوی قبل از اینکه بیای سراغ ما یه ندا بده ... خیلی بدهکارم به خلق الله و حلالیت باید بطلبم ... همین جوری بیای جامون اون ته مهای جهنمه ها .. رحم کن ممنونم از همه تسلیت های شما دوستان ... واقعا ممنونم 3-به جناب آقای صابر معلم و مشاور گرامی مدرسه هم از دست دادن مادربزرگ گرامیشان رو تسلیت می گم به محسن عزیر هم همین طور .. انشالله ک مادربزرگ شما هم با مولا و پیامبرشان محشور بگردند و به هدی و آمنه که از دست دادن دوستشان و مادر شبنم رو بهشون تسلیت می گم ... خدا کمکشون کنه .. 4-ای بابا همش شد عزا د عزاداری این تیم ملی فوتبال هم که گند زده و نمیشه جشن و شادی راه انداخت 5- یه دوستی در مورد نوشته های قبلیم یه نظر داده بود ...... شماره

یک صد و شصت و هفت

1- سه شنبه 9 خرداد شوهر دخترخالم که تازه 4 ماه بود عقد کرده بودند و مرداد عروسیشون بود ... تصادف کرد .. 2- سه روز گذشته بود .. بیمارستان شهدای تجریش .. هنوز تو بخش اورژانس بود .. بیهوش .. با ضربه مغزی 3- بعد از یک هفته هنوز ICU خالی نیست .. هیچ بیمارستان دولتی پذیرش نمی کنه ... برای یه خانواده که توی رودهن مستاجرند بیمارستان خصوصی یعنی ... 4- 11 روز گذشت ... به هوش اومده و می گه بهش زدن و در رفتن ... شکمش یه زخم اندازه ی دو بند انگشت داشت که پانسمان شده 5- دکترا می گن که لخته مغزش رد شده و تا چند روز آینده به هوش کامل میاد 6- بازی ایران و مکزیک ... تلفن زنگ می زنه ... مجتبی رو بردن ICU ... چرا ؟ ... ایست قلبی کرده و تنفسش قطع شده 7- تا صبح دعا و .... عصر دوشنبه تموم کرد 8- پزشکی قانونی : مشکلی از مغز نبوده .. چرک رو درست پانسمان نکردن .. چرک زده به خونش و ... 9- به بیمارستان شهدای تجریش قتلگاه هم میگن ... به کجا باید این درد رو ببرم 10- خودم فقط 13 به در دیده بودمش و به هم 2 3 ساعت فوتبال بازی کرده بودیم ... اما ... ای خدا :(((((((( 11- از همه فجیع تر ... دخترخاله ام .. ای خدا .. توی 1

یک صد و شصت و شش

1-گاهی یه اتفاقاتی می افته که باید بهش فکر کرد .. یه سری نشونه ... یه سری اتفاق.. خیلی راحت ... بعضی وقت ها حس می کنم خانه ام روی آب است 2-ورقه های امتحان بچه را رو که صحیح می کنم نوشته ها و نکته های جالبی توش میبینم ... کاش همه می تونستند اینجوری و باز فکر کنند 3-ایول .... امروز جام جهانی شروع میشه و امید وارم فینال بازم برزیل قهرمان بشه البت ایران هم نایب قهرمان :دی .. اما به هر حال مملکت تعطیل است و همه جا جو فوتبال ... 4-بین چند موقعیت کاری گیر کردم ... ای بابا چی کار کنم ؟ 5- بالاخره تموم شد :دی امتحان معادلات دیفرانسیل رو هم دادم نا بشم مهندس :دی اما امتحانی بوود ها .. هیچی بلد نبودم .. به لطف منشی گروه ریاضی که اجازه داد از روی کتاب جواب ها رو پیدا کنم فارغ التحصیل شدم خدا عمرش بده 6- این قافله عمر عجب می گذرد 7- دعایم کنید فراوان

یک صد و شصت و پنج

تصویر
یاد باد آن روزگاران ...

یک صد و شصت و چهار

تو به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلوده به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق اين پندارم كه چرا خانه كوچك ما سيب نداشت ---------

یک صد و شصت و سه

از بد روزگار قریب به 6 ماه به زمان عزیمت اینجانبان به اجباری دولت کریمه نمانده و می بایست فی الفور کارهای باقیمانده را رتق و فتق ( صحت و خطای املایش را بر ما ببخشایید ) امور جاریه پرداخته تا در این دو سال دوری و رفتن به کما اتفاقک خاصی بر ما نیافتد. من جمله کارهایی که باید رسیدگی نماییم وضعیت مکتب خانه و کتابت هایمان در این زمان است . از دگر کارها سبعته صنایع که عمریست بر ان خون دل خوردندی و رنجها برده و حال باید این طفل دو ماه را رها کرده تا خویش راهش پیدا کرده و زندگی اش هموار نماید هرچند اطمینان داریم که رهنمایی دوستان به زودی ِ زود ره به ترکستان برده و طعمه گرگان گشته و جان ز جان در خواهد نمود اوضاع مملکتی هم که بس نا به سامان گشته زیاد پیگیرش نگشته ایم امیدواریم تا پایان خدمت اجباریمان رهبران دول خاور دور و نزدیک و فرنگستان به اسلام گرویده باشند و پا به پای ما فریاد زنند اههمم اما آرزو که بر جوانان عیب نیست؟ هست ؟ این را هم زیاد پیگیر نمی شویم به هر جال در لاینی که نا به هنگام اوفتاده ایم می بایست بر جایمان جلوس کرده و نظاره گر بوده و احوالات ارضیه و مافوق ارضیه را نادیده انگاشته

یک صد و شصت و دو

دومین همایش هفته مهندسی صنایع هم تمام شد بچه ها متشکریم

یک صد و شصت و یک

خوبه باید بعد از 2 سال و 3 ماه خودش یه عمره باشه همه چیز رو پاک می کنم همه چیز رو نه به خاطر اینکه دلم می خواد به خاطر اینکه دلت می خواد مطمئن باش

یک صد و شصت

1- تونستیم با هزار رانت و کارهای خوب خوب تبلیغ تلویزیونی برای همایش تهیه کنیم و به پخش برسونیم اما چشمتون روز بد نبینه ... حالا کار انقدر گنده شده و انقدر ادمهای گنده می خواد توش شرکت کنه که ... ترس اینکه خراب بشه روح ادم رو می خوره ... چه برسه به اینکه خراب بشه 2- همه زندگیم توی این چند روز شده هفته صنایع یه مقداری زیادی کار که ریخته سرمون ... سخته و اعصاب رو به کلی خراب کرده شب ها که خواب ندارم روز ها هم تیک عصبی پیدا کردم :دی آخه این شد کار ؟ 3- چلسی هم که سه تا گل تر و تمیز به فرگوسن و منچستر زد تا قهرمان های مطرح جهان آبی پوش باند :دی 4- تا به حال این کار رو نکردید با یکی از استادهای دانشگاه بیرون دانشگاه قرار داشتیم ( تو گیشا ) یک ساعت بیچاره رو کاشتیم تا شاکی شد و رفت خوب چه کنیم دیگه 5- وقت ندارم آپ کنم وقت ندارم سر بزنم به بلاگ ها وقت ندارم ... وقت ندارم ..... وقت ندارم زندگی کنم :( 6- یکی می گفت با یه گل بهار نمیشه اما میشه به استقبالش رفت آنها که نمی خواهند سر به تن من نباشه ! تن بی سر من به چه دردشون می خوره ؟؟ اگر صبرش را دارید حوصله کنید ... و اگر حوصله دارید ، صبر

یک صد و پنجاه و نه

تصویر
استقلال قهرمان شد مبارکا باشد

یک صد و پنجاه و هشت

تصویر
1- بچه های مدرسه از سه شنبه رفته اند اردو ... اردوی جنوب .. از سد کارون3 و پتروشیمی گرفته تا دزفول و اهواز و ... حیف که نتونستم همراهشون برم برام لازم بود اما خوب .. نشد که نشد ... 2- تقریبا 23 روز مونده به همایش هفته صنایع 10 ماه از زندگیم رو با دوستانم براش زحمت کشیدیم این چند روزه خیلی برامون مهم و سرنوشت سازه توی این 10 ماه خیلی چیزها یاد گرفتیم خیلی بی مهری ها دیدیم و تقریبا هیچ کس کمکی بهمون نکرد اگر خوب برگزار بشه که خوب است وگر نه به تجربه اش می ارزید در هر دو صورت به دعای شما نیازمندیم یادتون نره 3- چند روز پیش احمدی نژاد گفت که به چرخه سوخت پیوستیم و از این حرفها نمی دونم باید چه حسی داشت شاید نباید حسی داشت ! نمی دونم نمی دونم 4- برای عید به دانش آموزای مدرسه نامه هایی به اسم "معرفت" دادیم یه سری برگه خالی هم به بچه ها داده بودیم تا اگه دلشون خواست جواب این نامه ها رو بدن جواب ها که رسید به دستم چیزای جالبی توش دیدم انشالله دفعه بعد یه خلاصه ای از جواب هاشون رو اینجا می نویسم 5- چند کلمه حرف نیمه حساب : کوچه "علی چپ" برای بعضی ها این مزیت را دارد که خودشا

یک صد و پنجاه و هفت

تصویر
عجب عیدی داریم والله چی بگم که دلم خونه 1000 تا کار داشتم و دارم هنوزم وقت دارم ها اما حسش نیست اصلا حسش نیست احتیاج به انرژی دارم خفن فراوون خفن زیاد روحیه ام کسل شده

یک صد و پنجاه و شش

تصویر
نوبهار است .... سال نو مبارک

یک صد و پنجاه و پنج

مرد کلمه را کشف کرد و مکالمه را اختراع کرد زن مکالمه را کشف کرد و شايعه اختراع شد مرد قمار را کشف کرد و کارت‌هاي بازي را اختراع کرد زن کارت‌هاي بازي را کشف کرد و جادوگري اختراع شد مرد کشاورزي را کشف کرد و غذا اختراع شد زن غذا را کشف کرد و رژيم غذايي را اختراع کرد مرد دوستي را کشف کرد و عشق اختراع شد زن عشق را کشف کرد و ازدواج را اختراع کرد مرد تجارت را کشف کرد و پول را اختراع کرد زن پول را کشف کرد و « خريد کردن » اختراع شد از آن به بعد مرد چيزهاي بسياري را کشف و اختراع کرد ولي زن همچنان مشغول خريد بود!!! به نقل از وبلاگ سمن

یکصد و پنجاه و چهار

تصویر
گاهی باید تنها خیره شد به دور دست به آنجا

یک صد وپنجاه و سه

یه متنی چند روز پیش خوندم نمی دونم اثر کی بود یه چیزایی ازش یادمه که می نویسم همین روزی فرشته ای نزد خداوند رفت و از او خواست که او را از بهشت به زمین بفرستد مدتها بر سر این مساله اصرار کرد و می گفت فرشتگانی که قبل از او به زمین رفته اند برنگشته اند و می خواهد بداند زمین چیست و چگونه جاییست خداوند به او گفت که هر کس به زمین رود و گرفتار آن شود بر نمی گردد . بهشت جای بهتری است و ... اما فرشته قبول نکرد خداوند بالهای فرشته را گرفت و گفت اینها پیش من امانتند ، هر گاه خواستی بازگردی بیا و بگیر و قول گرفت که گرفتار مسائل زمینی و نشود و بهشت را فراموش نکند فرشته بالهایش را داد و به زمین آمد در ابتده همه برایش آشنا بودند همه را می شناخت فرشتگانی بودند که قبلا به زمین آمده بودند اما نه بهلیداشتند و نه نشانه ای از فرشتگی مدتی گذشت و کم کم فرشته مشغول کارهای زمینی شد و هر روز چیزی از بهشت را فراموش کرد و روزی بالهایش را که به امانت گذارده وبد فراموش کرد و قولش را و بهشت را

یک صد و پنجاه و دو

چند صباحی پیش من بودم و خوجه حافظ شیرازی و شیخ ممد الحسن کیکاووسی به همراه سهیل محمودی عزیز سیر می کردیم در آفاق و احوال که برخوردیم به شعری غریب و قریب در مدح آن شعر سهیل عزیزتراز جان شعری گفت که تحسینماتن را انگیخت و مارا برآن داشت تا ما نیز شعری در ستایشش بسراییم ممد حسن جان ذوق کرده در تشویق ما شعری گفن که از بس زیبا سروده گشته بود خواجه ی شیراز نتوانست سکوت کند و در تعریف و تمجید او شعری گفت در این حال سهیل که مبحوت زیبایی های حافظ گشته بود به عالم خلسه رفت از خود کلماتی شعر گونه در کردندی که آن نیز موجبات شعف ما را داشت که در مدحش .... الان هم همینه یه طرح تصویب میشه چرخه مدح و ثنا بلند میشه طرح رو یادمون میره

یک صد و پنجاه و یک

تصویر
کشتند مولا را

یک صد وپنجاه و پنج

و اما در یوم الماضی بر ما معلوم گردید تا شتای سال آینده به خدمت مقدس نرفته و در مکتب خانه جلوس خواهیم نمود . فی الدرس معادلات دیفیرانزیل حائز رتبه ای زیر 10 شده و افتادندی الحمدالله شنیده ایم می توان درسی با معرفی و سفارش به اوستاد گرفتندی و همچون راحت الحلقوم پاس کرد هر چند در این اوضاع وانفسا بعید نیست مه ملک الموت به سراغ شانس ما آمده و تا سالهای سال در خدمت مکت خانه و مرشیدن عزیز باشیم الغرض نقل کردیم تا دوستان و دشمنانی که قصد سفره ما نمودندی و دندان به شیرینی و غذا تیز کرده و شکم را تن شور( صابون ) زده اند بدانند که گر از سنگ آب چکد از ما شیرینی چکد ------------------------------ در بلاد کفر که همانا از اسم شریفش پیداست محل اجتماع اند کفاران ارض است چند صورتگرانی بی اصل ونسب که هیچی نوفهمن اقداماتی شنیع نمودندی و چهره ای کشیده و منسوب به پیامبر (ص) نمودند همه مسلمانان و مسلمان نماهای عالم خبیث شکواییه ای تنظیم کرده و به خیابان ها ریخته و علامت حکومتها سوزانیدند ما ایرانیان هم با اندکی تاخیر سه چهارروزه تازه به فکرمان رسیده که می شود اعتراضکی نمود هر چند همه اینها بازیچه ایست و با

یکصد و پنجاه و چهار

فرخنده باد ایام و درود و صد بدرود بر اهالی گستره فلک الافلاک وب اندر احوالات ما در این ایام بهتر آنست که بگوییم همچون آهوویی خراماندر میان برف های سبلان اسیر گشته و بالاجباربع تقلا می پردازیم باور نشدنی فی الحال مشکلات و عذاب هایی است که نازل می شود کما فی السابق در میان آنکه به خدمت شریف رفته یا در منزل گاه می مانیم در شکیم گویا بر خلاف ماضی درب های رحمت و شانس بر ما گشوده شده و نمراتی که فکر ما آنها را مردود می دانست یکی پس از دیگری به قبولی می گراید و ما ترس آن داریم ه مجبور به تمنا برای رد کردن و اوفتادن آزمون ها نمایند از سویی دگر نیز بروجه ( پروژه ی سابق) به تصویب مرشد و مرید مکتب خانه اکابر رسیده و بایست تا یوم پنج شنبه به پایان برسانیم البت خدمت مرشد گرام عرض نمودیم که تا خدی لاممکن است و یحتمل ما مجبور به استفاده از ماست و دوغ خواهیم بود که مریدمان با نیشخندی به معنای رضایت خیالمان راحت نمودندی حال که ایم می گذر و ما هیچ نکرده ایم دست به دامانتانیم جهت اندکی دعا و نذر تا ما هم دروسمان قبول گردد و هم خدمتمان معاف

صد و پنجاه و سه

خوب تقصیر از من نبود یعنی همش نبود یه ذره اش بود یه کم هم بیشتر از یه ذره اصلا به درک 55% تقصیر از من بود خوب 45% مونده تقصیر اون بود چرا نیمه پر تقصیر رو میبینید؟؟؟ اما خوب من گفتم تقصیر از من بوده تو چی ؟ ها ها ها

صد و پنجاه و دو

تصویر
عید مبارک

صد و پنجاه و یک

ای بابا همه جا تبعیض نژادیه اون بالا ها هی برف میاد صبح تلویزیون میگه ترافیک شده به خاطر برف از پنجره که بیرون رو نگاه می کنم آفتاب داره برفای تو باغچه رو آب می کنه یه خبر خوب برای برو بچه های علامه حلی یعنی شاگردا نمره ها رو گذاشتم اینجا دانلود کنید و نمره های طلایی تون رو ببینید شایان ذکر است که نمره برگه از 15 میان ترم 5 کلاسی 5 و مجموع از 20 یعنی 5 نمره ارفاق نمره های طلایی پدر رفته اند دیار خودشان چند روزی در خانه ما هستیم و خودمان تلویزیون هم که ماشالله داره همکاری می کنه و فرت فرت فوتبال امشب بس که فوتبال دیدم ( و خواهم دید ) کلی حال خواهیم نمود همه بابا ها با فوتبال مشکل دارند؟

صد و پنجاه

راستش یادم رفت البته هنوز یه ماه نشده اما دیشب یه دفعه یادم افتاد الان 3 سال و 22 روزه که وبلاگ علی سیاه راه افتاده اصلا یادش نبودم تولد وبلاگم مبااااااارررررررک .......... اما خوب دیشب همه چیز یادم اومد و البته با کمی تغییر نمی دونم چه حسی میشه داشت.. هیچی نیست پوچ بود بع از 3 سال پوچ شده بود .. خدا خیلی بزرگه کاش یه عقلی میداد بهمون تا تو کارامون این همه اصرار نداشته باشیم الان حس میکنمم اگه باز می کردم و میدیدم پوچه بهتر بود یا الان ؟ ......... برف ویومده تهران خوب بید سفید شده بید دل بعضی ها بسوزه که برف می خوان :دی برف یه طرف برف بازی یه طرف این برفایی که توی شهر میاد تنها حسنش همین برف بازیشه وگرنه همش دردسره البته قشنگ که هست ......... الان 2 ماه شده اینجا هم نمیاد تا 1 ماه دیگه بعیده بیاد یا اگرهم بیاد به روی خودش نمیاره خوبه تحمل زیاد باشه خوبه نمی خوام اصرار کنم و آرزو دارم بعدا نبینم که پوچه چون دنیا کوچیک تر از این حرف هاست ......... امتحانای دانشگاه و بدبختی های ما از وقتا معلم مدرسه هم شدیم این امتحانا خفن تر میشه فکر کنم ناله نفرین این شاگرداس تلافی هر امتحان سر نمرشون :

صد و چهل و نهم

زوج و فرد امروز خیر سرم رفتم کتابخونه درس بخنم ساعت 7صبح رفتم سالن 150 نفری داره اما به زور یه جه پیدا کردم 2 ساعت بعد یه اعلامیه زدن به دیوار از این به بعد طبق شماره کارت باید بریم کتابخونه درس بخونیم یعنی چی یعنی روزای زوج ماها روزای فرد بقیه ها ( من مثلا زوجم ) عشق مثل چی می مونه؟ مثل زهر ؟ مثل عسل ؟ مثل لیمو شیرین ؟ مثل چی ؟ شما بگید .... غیر از تو بازم یه هواپیما سقوط کرد تا کی خدا میدونه ... من که جرات هواپیما سوار شدنم ندارم یه بنده خدایی می گفت ایرفرانس اگه خلبان بد بشینه میتونه 100 یورو خسارت اعصاب خردی بگیری اینجا هم همینه .. مگه نه ؟ چی ؟ فحش میدی ؟ لیبرال بدبخت آمریکایی وطن فروش

صد و چهل و هشتم

و اما آخرش رسید ... درسام در حال تموم شدنه یعنی اگه درسی رو نیفتم اخرین ترم دانشگاه حالا شدم یه لیسانسه ( البته به قول باببزرگم مهننس ) نمی دونم خوبه یا نه اما هر چی بوده داره تموم میشه تازه این که چیزی نیست برای فوق هم ثبت نام نکردم خیر سرم می خوام سال دیگه بخونم و واقعا هم خواهم خواند ( عمرا ) البته خدمت مقدس سربازی هم هست که باید رفت اما کی و کجایش مهم است که از اکنون مانند خوره ای بر جان ما افتاده دعا کنید معافیتی چیزی بشود گرفت چون حس و حالش نیست پریروزا دانشگاه بودم به فکرم زد حالا که پروژه پایانی دارم خوب برم شروع کنم دیگه رفتم آموزش گفتم من باید باسه پروژه چی کار کنم خانومه گفت مگه تاحالا کاراش رو انجام ندادی - خوب نه - تا 15 بهمن بیشتر وقت نداری ها - چی ؟؟؟ خوب فرجه و تمدید بدید - امکان نداره اومدم بیرون در به در دنبا پروژه شماها یه پروژه مهندسی صنایع سراغ ندارید ؟ پی نوشت : شایان ذکر است که در این ترم فارغ التحصیل نمی گردیم معهذا فکر سور و شام را از سر های مبارکتان بیرون نمایید از بس که بینا بیدم 2 تا پله دمار از روزگارمان در بیاورد در چال اسکندرونی افتادیم و تاندووم های پای