پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2008

دویست و شصت

امروز مثل هر روز نبود مثل هر سال نبود ... دیگه هم مثل قبل نمیشه .... آخهه یه زمانی تولدم بود بابام میومد و صورتم و تودستاش می گرفت و پیشونیمو می بوسید هنوز گرمای دستش، نوازش صورتش که همیشه روی صورتمون می گذاشت رو حس می کنم .. هنوز باور نکردم ... الان می ترسم بابام خیلی ماه بود و خیلی قبولم داشت ... اما الان چی ؟ الان کهخ از اون بالا بالاها داره همه اعمالم و می بینه ... ای خدا کی امسال بهم تبریک میگه ؟ کی هست که وقتی نفس می کشید قوت قلب بود و حضورش برکت ... امروز تولدم بود اما ... خدایا ... رحم الله من قرا فاتحه مع الصلوات

خدمت تمام شد ....

تصویر
بالاخره خدمت تمام شد 1 سال و 6 ماه از عمر تلف شد و و خسارتی زد که مدتی طول خواهد کشید تا التیام پیدا کنه اما گذشت و البته مردم زیادی رو شناختم هم روحیه مردم ، هم طرز تفکر ، هم زندگیشون ...

چهل روز گذشت

هنوز برام باورش سخته هنوزم وقتی که عصرها صدای کلید توی در میپیچه فکر می کنم که بابا برگشته هنوزم وقتی از شاهرود و پادگان برمیگردم خونه و وقتب بابا رو نمی بینم فکر می کنم الانه که برگرده هنوزم . . . دلم تنگه خیلی تنگ... پی نوشت : از همه کسانی که توی این مدت با همدردی ها و حضور و تلفن و اس ام اس و کامنت و ... بهم لطف کردند تشکر می کنم امید وارم همیشه سلامت بمونند و سایه پدر و مادر بالا سرشون باشه و شرمنده که نتونستم یا یادم رفته ازشون رسما تشکر کنم التماس دعا رحم الله من قرأ فاتحه مع صلوات

بابا

تصویر

التماس دعا

امن یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء امن یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء امن یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء امن یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء امن یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء

دویست و پنجاه و پنج

چرا مرغ از خيابان رد شد؟ ارسطو : طبيعت مرغ اينست که از خيابان رد شود . مارکس : مرغ بايد از خيابان رد ميشد. اين از نظر تاريخي اجتناب‌ناپذير بود . رياضيدان : مرغ را چگونه تعريف ميکنيد؟ شاگرد تنبل : والا آقا به خدا همين الآن ميدونستيم ها... آقا يه دقه ... نيچه : چرا که نه؟ فرويد : اصولاً مشغول شدن ذهن شما با اين سؤال نشان ميدهد که به نوعي عدم اطمينان جنسي دچار هستيد. آيا در بچگي شصت خود را ميمکيديد؟ داروين : طبيعت با گذشت زمان مرغ را براي اين توانمندي رد شدن از خيابان انتخاب کرده است . همينگوي : براي مردن. در زير باران . اينشتين : رابطهء مرغ و خيابان نسبي است . سيمون دوبوار : مرغ نماد زن و هويت پايمال‌شدهء اوست . رد شدن از خيابان در واقع کوشش بيهودهء او در فرار از سنتها و ارزشهاي مردسالارانه را نشان ميدهد . پاپ اعظم : بايد بدانيم که هر روز ميليونها مرغ در مرغداني ميمانند و از خيابان رد نميشوند. توجه ما بايد به آنها معطوف باشد. چرا هميشه فقط بايد دربارهء مرغي صحبت کنيم که از خيابان رد ميشود؟ صادق هدايت : از دست آدمها به آن سوي خيابان فرار کرده بود، غافل از اينکه آن طرف هم مثل همين طر

دویست و پنجاه و چهار

تصویر
روز مادر مبارک

دویست و پنجاه و سه

بیا بیا بیا بیا بیا میام ؟ میای ... آمد یا اسب آمد نه اون که الاغه الاغ تا بن دندان مسلح نیا نیا نیا می آییم با هاله نور می آییم خفه شدیم از آمدنت ... آمدنت بهر چه بود بیا ... دسته گل محمدی ... خوش اومدی ؟؟!! جاده فریاد می زنه .... بیـــــــــــــــــــــــا

دویست و پنجاه و دو

تصویر
.:. برای سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید .:.

دویست و پنجاه و یک

حس می کنم داره کم کم نفس های آخرش رو می کشه این وبلاگ خیلی وقتها دلم می خواد بیام و بنویسم حرف هم دارم هاااااا اما نمی شه ، تنبلی و بدون حس و حال بودن و مهمتر از همه وقتی که ندارم ( برای سر زدن به سایر وبلاگ ها و در نتیجه سر زدن بقیه به اینجا) باعث میشه انگیزه کم بشه فقط مونده خوب چیزی باشه برای درد ها و خوشی های هر از چند گاهی مان خلاصه روزگاریست از خدمت مقدس چیزی حدود 5 ماه و 10 روز ( با محاسبه اضافه خدمت فعلی ) مانده اگر بتوان پایان دوره ی خوبی گرفت از فرمانه از اول مهر حداقل مدرسه را شروع می کنیم گذشت باید برنامه ریزی کرد و خرابی ها رو دوباره ساخت نتایج کنکور سراسری هم آمد بدون حتی یک کلمه درس خواندن من و یکی از برو بچ شرکت کردیم صرف اینکه زبان بلد نیستم و منفی زدم البته ریاضی من شدم 1000 و سیا شد 100 ... خوبه پول کنکور رو خودم نداده بودم 11 سال گذشت از مرد لبخند از مرد امید به نظرم ما باید 2 خرداد 76 رو هر ساله مراسمی بگیریم هیئتی بزنیم و عزاداری کنیم برای بدبختی ملت عزا برای قدرنشناسی و برای لیاقتمان که سید برایمان زیادی بود پی نوشت : تحول همیشه خوبهفارغ از نتیجه اقدام برای ایجا

دویست و پنجاه

تصویر
چند وقتی است رفتم سراغ سی دی ها و آهنگ هایی که شش هفت سال قبل گوش می کردم و دارم خاطرات سالهای آخر دبیرستان و کلاس کنکور و آهنگ گوش دادنهای موقعِ درس خوندن رو زنده می کنم modern talking 99 dj bobo 2000 celien dion (power of love) و خیلی آهنک های دیگه ( اسم آلبوماش رو یادم نیست ) خلاصه توی رفت و برگشت به شاهرود دوره خوشی طی میشه اینجوری پی نوشت : یه سری حرفها بود که زدم می دونی زیاد نیست خوشبختانه این چیزها .. اما بود مشکلی نداشتم کافی بود تکلیفم معلوم بشه کافی بود بگی همینه که هست بگی باید فکر نکن قبول نمی کردم اما مرسی خیلی مرسی سال قبل انقدر مشکلات بود که همین هر از گاهی دیدن ها خودش یه دنیا برنامه ریزی و فکر و استرس داشتوقتی برای چیزهای دیگه نمونده بهتر میشه من می دونم

دویست و چهل و نه

تصویر
سال در حال نو شدنه یه سال دیگه هم گذشت (راستی این جمله رو چند بار تو زندگیمون می گیم؟) با همه خوبی ها و بدی ها و تجربه ها و دوری ها و غصه ها و دلتنگی ها و شادی ها و خوش گذرونی ها و گریه کردنها و خندیدنها و درد دل کردن ها و حرف زدنها و پول در آوردن ها و خرج کردن ها و به هر دری زدن ها و رژه رفتن ها و رفت و آمد ها و غیبت کردن ها و نصیحت کردن ها و نصیحت شدن ها و دلداری دادن ها و روحیه گرفتن ها و هزار هزار کارهایی که کردیم و قرار بود بکنیم. سالی که خودش به تنهایی چندین سال بود اتفاقاتی که توی چندین سال می افتند و یکباره پیش رو دیدیم خوب شایدم برای همینه که سریع تر بزرگ شدیم به هر حال گذشت نه باید غصه خورد و نه باید خوش خیال موند باید کار کرد و تلاش و فکر و دل داد دل به دلدار ازلی داد تا خودش ما رو به سر منزل برسونه یا خدا یا مقلب القلوب والابصار یا مدبر الیل و النهار یا محول الحول والاحوال حوّل حالنا الی احسن الحال برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال وهمه سال مبارک بادت این روز وهمه روز سال نو بر همه مبارک

دویست و چهل و هشت

سلام 4 روز پیش شوهرخاله ام ( که از بچه گی همیشه عمو صداش می کردیم ) بعد از مدت زیادی رنج بردن از سرطان جان به جان آفرین تسلیم کرد به من نگفته بودند تا پریشب که من برگشتم خدا بیامرزتش انشاالله سخت بود نمی دونم چی بگم ام دیروز یه برگه ای توی مراسم پخش کردنند دستخط مرحوم شوهرخاله ام که شعری گفته بود تو بیمارستان مدتی پیش بسم الله الرحمن الرحیم سه برادر دارم ، همه همسنگ طلا با عیاری بالا با تعصب و مرامی والا همسر من تنها ، همه جایم همراه همه نیش و نوشش دوست دارم که بمانم پیشش نوه و دخترکانی همه بابونه مهر نگران ، چشم براه که بیایم از راه خواهرانی همه از جنس حریر همه با قلب رقیق ، دختران و پسرانی پر مهر زن برادر ، همه با مهر و صفا یکی شان آنور آب ، نور شب چون مهتاب با برادرهاشان ، دختران دامادان دیگری در تهران ، مهربان دل نگران آن یکی در غربت ، جمله ی غمخواران با یکی دختر نازش که ملاقات آمد بستگان و فامیل دوستان ، دامادان کلی از همکاران و همه آنهایی که به هر نحو شدم شامل لطف حتی پدری که برفته است زدت و خدا گوشه چشمی به دعایش دارد و من بی مقدار که نکردم کاری و نبردم راهی شرمنده ترین عنصر این

دویست و چهل و هفت

خوب یه مدتی گذشت و مرخصی ما هم تمام شد و باید برگشت به لشکر 58 و ادامه خدمت عرض شود که اومدم سفارش کنم به ورزش و درستت نشستن پشت صند و کامپیوتر و ... خیلی خیلی مهمه و اثر مثبت زیادی داره و البته بد نشستن و ورزش نکردن ضررهای زیادی برای مثال دیروز ساعت 3 عصر من میدان صنعت بودم منتظر یکی از بچه ها بودم که آفتاب خورد تو صورتم و ... اااااپپپپپپپچه عطسه ای کردم جانانه .. اما عطسه کردن همانا و هنگ کردن کمر اینجانب ( کمی بالاتر از نشیمنگاه ) و به حالت 160 درجه ماندن همان آقا این کمر ما گرفت و نمی دونم رگبرگ شد نفهمیدم اما دردی داشت ها تا شب که بیرون بودم و توی راه رفتیم از انواع پیروکسیکام و داروی شل کننده عضلات استفاده کردیم . کمی بهتر شد شب هم که نگو و نپرس دارو های مختلف با طرق استفاده مختلوف استفاده شد تاشب کمی خوابیدیم و الان هم مانند کبک (شایدم اردک ) راه رفته و مجبورم 6 ساعت هم در اتوبوس به سمت پادگان حرکت کنیم به هر حال نتیجه می گیریم که ورزش خیلی خوبه مواظب باشید . از چاقی هم بپرهیزید پی نوشت : خوب تو که می دونی ... اما خودت رو ناراحت نکن .. خوب میشم سریع اون عکسایی که گرفتم از عکسا .

دویست و چهل و شش

تصویر
بدون شرح یه طرح نو و جدید شاید تا دلم بیاد و بیشتر بنویسم با اینکه قالب قبلی خوب و قشنگ بود اما خوب تنوع هم خوب چیزیه پی نوشت : مرخصی داره تموم میشه تو هم آپ دیت کن و می دونی ... و التماس دعا

دویست و چهل و پنج

زندگانی چرخ زیادی داره امروز محسن رو دیدم دیدن یه دوست بعد از 10 ماهی که خیلی بیشتر از 10 ماه بود خیلی خوشایند بود یه جور راحتی داشتیم و البته کلی هم مجبور به خرجش کردم اما زندگی چرخ زیادی داره خیلی زیاد ولی هرجای دنیا و هرکاری مثل اینکه دغدغه های آدم یکی است حرفام قاطیه ؟ می دونم آخه یه دوستی می گفت شده 21 بهمن و آخرای ساله اما چی دارم بگم از امسال چه قدر عادی بود فقط دو سه تا اتفاق افتاد در حد انفجار و بعد سکوت خودمم فکر کردم و دیدم فعلا از 20 ماه کما 10 ماهش گذشته خوب جای امیدواری هست اگه سعی کنیم از بدترین شرایط بهترین برداشت ها رو داشت خیلی خوبه اونوقت تو بازنده ها بردیم راستی امروز کلی بازم با محسن حرف زدیم از آینده و ازدواج و زندگی و مشکلات و ترس و اظطراب . امید و یاس و ... اما حرفی زدم که کاش بهش ایمان داشتم که ندارم که حرف درستیه و فبولش دارم ولی ایمان ندارم که اگه داشتم شاید خیلی خیلی خیلی رفتارهام فرق داشت اونم اینه که این دنیا یه چند صباح بیشتر نیست و نباید بهش دل بست اما چی بگم که دلمون گیره خودش آزادمون کنه کاش انقدر عاشق باشیم و عاشق بمونیم که دنیا برامون هیچ بشه عاشقی ر

دویست و چهل و چهار

تصویر
ظهر عاشوراي امسال رو غريب بودم تاس رو تو پادگان سر کردن و عاشورا ..ظهر ... همه چيز تمام شد وقتي رسيدم دسته ها و هيئت هاي معدود شهر برگشته بودند آري ظهر عاشورا گذشت و حسين کشته شد چند روزي است که نواي زيبايي از سيما به گوش مي رسد خيلي هم کسي که مي خونه وشعرش حال و هواي خاصي داشت « انا مظللوم حسين » « انا محروم حسين » مداح اهل بيت : الحاج نزار القطري لم يا قوم تريدون ببغي و فساد لم تسعون بقتلي بلجاج و عناد ليس والله سوانا خلف بعد النبي فرض الله علي طاعتنا کل عباد [اي قوم چرا کينه و زشت کاري را مي خواهيد چرا با دشمني و لجاجت سعي در کشتن من داريد به خدا قسم بعد از پيامبر غير از ما جانشيني وجود ندارد خداوند اطاعت از ما را بر تمام بندگان واجب کرده است] عجبا و عجبا ، امت کفار که يک سر چشم پوشيده ز حق نمک آل پيمبر همه در ريختن خون من بي کس و ياور شده آماده و بگرفته به کف نيزه و خنجر من له جد کجدي في الوراء او کشيخي فانا ابن العلمين فاطمه الزهرا امي ، و ابي قاصم الکفر ببدر و حنين [ چه کسي جدي همانند جد من دارد؟ همان سروراني که من فرزند آنهايم فاطمه زهرا مادرم است و پدرم همان کسي است که کفر را د

دویست و چهل و سه

نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم عاشق و رندم و ميخواره به آواز بلند وين همه منصب از آن حور پريوش دارم گر تو زين دست مرا بی سر و سامان داری من به آه سحرت زلف مشوش دارم گر چنين چهره گشايد خط زنگاری دوست من رخ زرد به خونابه منقش دارم گر به کاشانه رندان قدمی خواهی ز د نقل شعر شکرين و می بی‌غش دارم ناوک غمزه بيار و رسن زلف که من جنگ‌ها با دل مجروح بلاکش دارم حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم دیدی چی شد ... یادم رفت اصلا حواسم نبود .. نه یادم بود که شب یلداس نه یادم بود که سالگرد شروع شدن وبلاگه اِ اِ اِ می بینی دوره زمونه رو حتی هیشکی هم یادش نبود که بگه بهم خودم که نبودم و نیستم یکی از این همه آدمهایی که این بغل اسمشون هست یادشون نبود چه برسه به خودم خلاصه شب یلدا گذشت و سالروز تولد این خونه هم گذشت شدم 5 ساله 5 سال از عمر که هرکسی بشینه نوشته هام که زیاد هم نبوده رو بخونه می تونه یه سلسله زندگی رو ببینه برای خودم که خیلی خوبه وقتی میشینم و میبینم که 3 سال پیش ، دی ماه سه سال پیش چه حسی داشتم و چه چیزهایی داشتم و چه چیزهایی ت