پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۲۰

بهشت زهرا

رفتیم تهران بعد نزدیک دوسال رفتم پیش بابا دلم خیلی تنگ شده بود رفتم و گریه کردم، آروم شدم خوب بود فقط داشتم گم می کردم! داشت یادم میرفت بابا رو کجا جا گذاشتیم 😓 روز خوبی بود

تحمیل

آرشام ارشیا شایان  و... این ها فقط اسم هایی است که به خاطر خودخواهی و تحمیل حتی تا الان نگفته بود بهم مجبورش کردم بیاد کرمان مجبور کردم بچه دار شیم و اسمش رو رضا بزاریم لعنت به من

گریه کردم

یه دل سیر گریه کردم دختر یکی از همکاران نقاسی از عکس رضا کشیده برامون از روی محبت بازش کردم گوش راست و نداشت اوار غمش رو من و مریم ریخت من هم که آمادگیش و داشتم گریه کردم گریه کردیم گریه کردیم

خوابم میاد

انرژی‌ای که خوب نشون دادن و خوش اخلاق بودن ازم می‌گیره خیلی زیادتر از اونیه که فکرش و می‌کردم حالم بده انقدر بد که انرژی ندارم می‌خوام که به خودم بقبولونم که همه‌ی آدم‌ها همین اند شاید حتی خودم تا منفعتی داری دورتند وقتی نداری نیستند و من بی‌مصرفم یک مجری ساده و بی‌اثر که کسی دوستش نداره خاک بر سرم که محتاج دوست داشته شدنم خاک