پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2007

دویست و چهل و دو

مدتی بود به قول یه دوست خیلی عزیز اینجا شده غمکده از همه نوشته ها یاس و نومیدی و اندوه سرزیر شده وقت هم که ندارم به وبلاگ دوستان سر بزنم و باسه همین میبینم که کسی حتی دیگه سر هم نمی زنه و نمی خونه خلاصه اومدم و دیدم که نمیشه این جوری پیش برد نمیشه که نه کسی سر بزنه و نه کسی نظر بده منم هی بیام آه و ناله کنم و درد و بلا بگم و حرف زیادی بزنم ( چون همه به اندازه کافی مشکل و دردسر و بلا و درد و کوفت و زهر مار دارند تو زندگیشون ) کی میاد این حرفها رو بخونه کی میاد ببینه اینجا چه خبره اونی که باید بدونه و اونی که همیشه به یادمه خودش می دونه پس اومده بنویسم و بگم زین پس یه جور دیگه مطلب می نویسم مطلب هایی می نویسم که برام مهمه مهم هست چون دلم می خواد توی این مملکت زندگی کنم و سرم رو بالا بگیرم و ... به هر حال زندگی ابعاد سیاسی و اجتماعی هم داره نمی دونم شایدم خوب نباشه اما هست و تا وقتی سیاست هست و زندگی ما به سیاست وصله پس مهمه خب تا بعد یا علی ( راستی عید غدیر مبارک اینو باید اول می گفتم)

دویست و چهل و یک

تصویر
دیروز آخرین گروه مسافرین سرزمین نور پرواز کردند خدا طلبید و پدر و مادر من هم عضوی از این دریای پر خروش مردم حاجتمند بودند رفتند و تا چند روز دیگه در صحرای عرفات ، در سعی صفا و مروه و در طواف هایشان و چه زیباست و چه زیباست و چه زیباست انشاالله حجشان مقبول سعیشان مشکور لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد والنعمة لک والملک لاشریک لک لبیک خدایا من که سرشار از گناهم رو کی می طلبی فعلا که هنوز اما رضا (ع) هم با من قهره و نمی طلبه سستی از خودمه و گناه هم همینطور سایه پدر . مادرم رو حفظ کن یا الله امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء

دویست و چهل

تصویر
ساعت 12 و سی دقیقه صبح روز یک شنبه 30 آبان 1361 - مصادف با 5 صفر 1403 هجری قمری امسال 30 آبان 1386 مصادف با 10 ذی القعده 1428 25 سال از خدا عمر گرفتم 25 سال یه عمره خیلی حادثه ها برام پیش اومده خیلی تجربه ها خیلی درسها ... اما کاش کودک می ماندم کاش تجربه هایی به دست نمی اوردم اما خوب جبر زمانه آدم رو بزرگ می کنه شناسنامه ها قدیمی تر می شوند و آدمها بزرگتر و پیرتر و ... خدایا شکرت برای همه داده ها و نداده هات شکرت برای همه عمر برای همه لذت ها و دردها شکر عاقبتمان رو به خیر کن امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء ممنون از تبریک همه و از دوست جون که همه امید زندگیمه

دویست و سی و نه

سلام الان توی یه کافی نت توی شاهرودم هوا بسی سرد است ... هنوز به سرمای اینجا عادت نکردم و هفته ای دوبار سرما می خوریم و اعضای بدن رو در اختیار آمپول دکترهای نظام قرار می دیم خدمت و هزار هزار درد و بلاش هر چند شنیده ام که کسایی که زین پس به خدمت بیایند 24 ماه قراره که خدمت کنند و کلی ذوق در وجودم هست حرف زیادی اینجا نیست بزنم دلم برای حرفهایی که قدیم ها می نوشتم تنگ شده ... فقط یه چیز از خدا می خوام امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء

دویست و سی و هشت

وای که چه خاکی گرفته اینجا مثل زندگی یه زندگی روزمره از خانه و 4 تا سرباز تا پادگان و بعدش مینی بوس و خانه و فیلم و خواب و صبح بعد هر روز هر روز هر روز این خدمت سربازی خوب ذوق وسلیقه و قدرت فکر رو از آدم می گیره البته بیشتر جو ارتش این طوره برای همین هم هر چی می خوای توی محل خدمت یه تغییری بدی یه کاری که هم خودت شاداب بمونی و هم راحت تر این بیگاری 2 ساله رو بگذرونی ممکنه باهات مخالفت هم بشه ... باید عادت کرد اما زندگی با همه روز مرگی هاش با همه تلخی هاش شیرینی هایی داره که اگه نبودن .... پی نوشت : امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء…

دویست و سی و هفت

تصویر
ماه رحمت تمام شد ... رحمت خدا همچنان باقیست امسال که آدم نشدم .. سال دیگه عید فطر من کجام .. کمک کن خدا

دویست و سی و شش

تصویر
فرازی از وصیتنامه امیرالمومنین علی(ع) در شب بیست و یکم شب 21 رمضان ، رحلت جانگداز حضرت نزدیک ، دستور فرمودند برای آخرین دیدار اعضای خانواده او را حاضر کنند تا در حضور همگی وصیتی دیگر کند.اولاد علی علیه السلام در اطراف وی گرد آمدند و در حالی که چشمان آنها از گریه سرخ شده بود به وصایای آن جناب گوش می دادند، وصیتی که تنها برای اولاد وی نبود بلکه برای تمام افراد بشر تا انقراض عالم است زیرا حاوی یک سلسله دستورات اخلاقی و فلسفه عملی است . اولاد علی علیه السلام خاموش نشسته و در حالیکه غم و اندوه گلوی آنها را فشار می داد به سخنان دلپذیر و جان پرور آنحضرت گوش می دادند. و اما فرازی از این وصیت ابتدای سخنم شهادت بیگانگی ذات لایزال خداوند است و بعد به رسالت محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله که پسر عم من و بنده و برگزیده خداست،بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احکام الهی است،مردم را که در بیابان جهل و نادانی سرگردان بودند به صراط مستقیم و طریق نجات هدایت فرموده‏ و به روز رستاخیز از کیفر اعمال ناشایست بیم داده است. ای فرزندان من،شما را به تقوی و پرهیزکاری دعوت و به صبر و شکیبائی در برابر ح

دویست و سی و پنج

سه روز مرخصی برای خرید لباس داشتم حساب می کردم خدمت خیلی خوبه ها 20 ماه نمی تونم برم سر کار اگه بی عرضه باشم . فقط 500 تومن در ماه درآمد داشته باشم میشه 10 میلیون و اگه مثل الان شهرستان ماهی حدود 200 هزینه کرایه خونه و رفت و آمد و زندگی و خورد و خوراکم میشه میشه 4 میلیون کلا 14 میلیون ضرر حالا مجاسبه ارزش زندگی ، اعصاب خوردی ها ، دوری ها ، مشاغل از دست رفته ، درس و آینده به کنار بگذریم فکر کنم اگه تحصیل کرده هایی که میرن خدمت و قبلش ذره ای که هیچ کلی به نظام و مملکت پایبند بودن بعد از سربازی تا جاییکه بتونند قصد خروج داشته باشن ... از بحث خدمت سربازی خارج بشیم .... زندگی می گذرد ... گاهی اعصاب ها خورد میشه گاهی آروم تریم .. اما ماهی مثل ماه رمضان یه چیز دیگه اس محسن خیلی خوب حسش رو گفته حسی که شاید خیلی از ماها قوی تر و ضعیف تر شاید که داشته باشیم اما هر چی هست فکر کنم کسی که هنوز ذره ای انسانیت تو وجودش مونده باشه لحضاتی تو عمرش دلتنگ میشه . حس می کنه تنهاس فعلا علی الحساب برایمان دعا کنید خیلی خیلی محتاجیم

دویست سی و چهار

تصویر
ماه رحمت ماه میهمانی خدا مبارک یه پادگان بالای کوه به اسم 40 دختر البته فقط اسمش قشنگه شدم دژبان اونجا بدک نیست اوضاع شاهرود هم شهر خوبی است .. پر از دانشجو .. و خوب شهر دانشجویی پیشرفته تر از خیلی جاهاست به گمونم هر یکی دو هفته بتونم پنج شنبه بیام و جمعه برم خلصه خدا رو شکر خیلی خیلی بهتر از خیلی از همدوره ای هام تقسیم شدم خدا رو صد هزار مرتبه شکر پی نوشت : من خوبم ... عادت می کنم خیلی زود.. دیروز خوب بود می دونی که چی رو می گم فکر کنم به هر دومون کمک کرد

دویست و سی و سه

سلام ... دیروز روز آخر بود .. یه دوره ی سه ساله مثل برق و باد گذشت .. وقتی فیلم ها و عکس های برنامه ها و کلاس ها و .. مرور می کردم و دیدم سه سال بزرگ شدند و سه سال از عمرشون رو توی حلی 2 گذروندن ... و سه سال از زندگی ما هم گذشت .. دیدم که چه قدر بی صدا داره کار خوشو می کنه این زمان ... دیدم که یه سری بچه ی تخس و زبون نفهم و مثلا تیزهوش کا البت با مرام و باحال هم بودند اومدند و رفتند امیدوارم حداقل تونسته باشم چیزی که فکر می کنم بلدم رو بهشون یاد داده باشم .. یا نه چیز بدی یادشون نداده باشم ... به هر صورت گذشت و یه عمر باقی است ... این احتمالا تا مدتها جزو آخرین نوشته وبلاگم هست .. فردا که میرم شاهرود و لشگر تکاوری تا بخوام مستقر بشم و دسترسی به اینترنت پیدا بشه حدود 2 یا 3 هفته طول می کشه این هم می گذر سخت اما زود می گذره به هر حال یه دوره جدید روبه روی من هست که تو به وجود اومدنش نقشی نداشتم توکل اول به خدا بعد به دعاهای شما خیلی زیاد محتاجم دعا کنید بشه یه جوری برگشت که صبوری کنیم .. خدمت یه طرف دوری ازت یه طرف می گذره خلاصه علی الحساب لطف کنید و حلال کنید من رو وقتی می خواید حلال کن

دویست و سی و دو

امروز تقسیم شدیم یازدهم شهریور هشتاد و شش بچه ها پخش شدند .. بعد از چهار ماه با هم بودن پارتی دار ها جاهای توپ تهران و شرایط دارها جاهای بد تهران و ما بقی شهرستانها و بدشانسها لب مرز منم که شانس خوبی ندارم افتادم لشگر تکاوری 85 شاهرود فقط دعا کنید نه برای من البت برای من هم دعا کنید دعا کنید صبر ایوب داشته باشیم خیلی صبوری باید کرد ... می دونی

دویست و سی و یک

ببار ای بارون ببار با دلُم گریه كن، خون ببار در شبای تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون دلا خون شو خون ببار بر كوه و دشت و هامون ببار دلا خون شو خون ببار بر كوه و دشت و هامون ببار به سرخی لبای سرخ یار به یاد عاشقای این دیار به داغ عاشقای بی مزار ای بارون ببار ای بارون ببار با دلُم گریه كن، خون ببار در شبای تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون ببار ای ابر بهار با دلُم به هوای زلف یار داد و بیداد از این روزگار ماهُ دادن به شبهای تار ای بارون ببار ای بارون ببار با دلُم گریه كن، خون ببار در شبای تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون دلا خون شو خون ببار بر كوه و دشت و هامون ببار دلا خون شو خون ببار بر كوه و دشت و هامون ببار به سرخی لبای سرخ یار به یاد عاشقای این دیار به داغ عاشقای بی مزار ای بارون ببار ای بارون ببار با دلُم گریه كن، خون ببار در شبای تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون با دلُم گریه كن، خون ببار در شبای تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون (محمد علی معلم) پی نوشت : باید توی آبلوم شب سکوت کویر استاد شجریان بشنوید تا

دویست و سی

سلام نبودم دیر به دیر میام حس نوشتن خیلی کم مونده برام یه سری مشکل پشت سر هم پیش اومده برای همین نشده که بنویسم فقط اومدم بگم التماس دعا دارم خیلی زیاد تازه سربازی هم هست و کم کم وقت تقسیم و اینا داره میرسه بازم التماس دعا که بیفتم تهران ... دعاکنید مرسی میام بازم

دویست و بیست و نه

موسیقی وبلاگ رو عوض کردم... موسیقی قبلی قشنگ بود اما الان این خیلی فاز میده .. شاید امروز کل آلبوم رو 10 بار کامل گوش کردم این آنگ رو همه شنیدین تقریبا .. اگه یه باز هم برنامه هزار راه نرفته رو از شبکه 2 دیده بودید و حتی اگه از برنامه بدتون میومد هم ... این آهنگ آدم رو جذب می کنه .. راستی گفتم هزار راه نرفته واقعا باید هزار راه رو نرفت ؟ یا برعکس باید هیچ راهی نرفت ؟ باید وایساد تا راهی برامون باز بشه باید چه کرد ... من وای نمی سم نمی رم سراغ هدف جدیدی نه اما هزار راه رو می رم شاید لازم باشه حتی ده سال هم صبر کرد برای رسیدن به راهی که برسه البت همه اینها به این مربوطه که خود مقصد هم بخوادم اگه من رو نخواد ده ها هزار راه رفته و نرفته هم جواب نمی ده پی نوشت : توی این مواقع اگه کسی من رو ببینه و با هام حرف بزنه و حتی باهام بره کوه و شادی و اینا شاید هرگز نفهمه که تغییری کردم اما شاید خودت بدونی چی شده و بدونی تیکه هام رو کجا باید پیدا کنی میشم یه آدم معمولی و گاها شادتر از بقیه اما هیچ کاری هم نمی کنم تا اطلاع ثانوی هیچ فرقی برام نمی کنه ادامه سربازیم کجا باشه لرستان .. مرز عراق .. کابل .

دویست و بیست و هشت

خواستم بگويم فاطمه ، دختر خديجه بزرگ است ديدم كه فاطمه نيست خواستم بگوم فاطمه ، دختر محمد (ص) است ديدم كه فاطمه نيست خواستم بگويم فاطمه همسر علي است دیدم كه فاطمه نيست خواستم بگويم فاطمه مادر حسنين است ديدم كه فاطمه نيست خواستم بگويم فاطمه مادر زينب است باز ديدم كه فاطمه نيست نه اينها همه هست و اينهمه فاطمه نيست فاطمه ، فاطمه است ! شهید دکترعلی شریعتی روز مادر شد ... باز هم ما یک سال گذروندیم و یه بهونه پیدا شد به اسم روز مادر .. که یادمون بیوفته .. اِاِاِ ... روز مادره .. ما چخ قدر مادرمون رو اذیت می کنیم هااا. بعدش پشیمون بشیم و قول بدیم که دیگه حتی " اوف " هم نگوییم .. و باز سال آینده هم می رسد .. و روز مادری دیگر.. و خداوند توابین را دوست دارد مادرم .. روزت مبارک و ممنون برای همه چی ... پی نوشت : 1- یه هفته است که رفتی .. مدینه ی خدا .. میدنه ی نبی .. خوش به حالت گفتم که خیلی حسودیم میشه .. 2- توی یه فیم بود .. داستان هم بود یعنی هم تو دیالوگ های یه فیلم بود هم توی یه رمان .. میگه مرد ها همیشه بچه می مونند .. همیشه هم بچه ننه ... زن ها هم باید هم نقش همسر و هم نقش ماد

دویست و بیست و هفت

تصویر
باید اعتراف کنم من نيز گاهي به آسمان نگاه مي‌كنم دزدانه در چشم ستارگان نه به تمامي آنها تنها به آنها كه شبيه ترند به چشمان تو پی نوشت : 1- آخ که چه قدر بارون امروز کیف داد .. نشد برم حیاط اما از بالکن خونه هم کلی حالش را بردیم ... 2- ببخش که تلخ شدم .. ببخش که بد قلق شدم ... نمی دونم شایدم یه کوفتی شدم که نمی دونم ... زمان میبره تا برگردم به علیِ چند ماه قبل 3- خوندم .. خوب بود ... توی آسمونها پرواز کردم ... چرخیدم و چرخیدم ... 4- اگه یه نفر تو دنیا داشته باشه آدم که روزی فقط یه ساعت بهت فکر کنه یعنی خوشبختی حالا یه سوال : اگه یه نفر داشته باشی که روزی یه ساعت فقط برات نوشته باشه و بقیه عمرش به فکرت باشه ..... خدایا شکر .... 5- عکس از ساجده شریفی و سایت govashir.com

دویست و بیست و شش

از : مرکز آموزشی 02 انفرادی - آموزشی به : مرکز آموزش پشتیبانی - فرهنگی - تهران - لویزان موضوع : وظیفه علی آدینه یاد شده آموزش دوره 3 لیسانس و فوق لیسانسرا به پایان رسانده است و به وی ابلاغ شده است خود را جهت طی دوره تخصصی دژبان به آن یگاه معرفی نماید. رسته : دژبان کد : تامین فیزیکی اینم از تقسیم سربازی خلاصه کسایی که سرباز فراری یا غایب هستند در خطرند... ------------------- پی نوشت : دیدی دو ماه دیگه تهرانم خدا بزرگه ... خودش درستش می کنه ... توکل به خودش

دویست و بیست و پنج

زندگی عجب بازی هایی داره ... بازی هایی سخت و آسون بازی هایی که گاهاً هیچ شناختی هم ازش نداری فقط باید بری توش تا کم کم بفهمی چیه ، قوانینش رو یاد بگیری ، یاد بگیری نبازی ، یاد بگیری ببری ، یاد بگیری هر چی شد نتیجه بتونی باهاش کنار بیای و بتونی توی مسابقه سخت زندگی که هم سهل و هم سخته... بتونی سربلند باشی ... بتونی عاقبت به خیر بشی ... بتونی خودت و خودش رو راضی نگه داری رضایت از زندگی سخته .. خیلی سخت تر از زندگی کردن .. خیلی سخت تر از هر کاری که فکرش رو بکنی ... به این یک سال که نگاه می کنم احساس رضایت می کنم ... از تهِ تهِ قلبم .. همه کاریهم کردم .. حرف اشتباه زدم . برخورد بد داشتم .. تصمیمی غلط هم داشتم .. اما یه موهبت و یه نعمتی بهم رسیده که اگه خدا بخواد برای همیشه از زندگیم احساس رضایت بکنم ... گفتم خیلی سخته یادم نبود یه چیزی سخت تره ... سخت تر اینه که بتونی حفظش کنی .. بتونی حس رضایت و خوشبختی رو نگه داشت .. بشه این مبارزه و برد و اول موند .. بشه زندگی کرد ... میشه ... برای ما راحته .. چون خدا عاشق ها رو دوست داره ... پی نوشت : 1- این نوشته خصوصی بود ... پس همش پی نوشته 2- یک س

دویست و بیست و چهار

یکی از خوبیهای اینترنت adsl اینه که آدم بدون فکر به اینکه تلفن اشغاله و این حرفها با خیال راحت انلاین آپدیت می کنه ... باسه همین دارم آپدیت می کنم الان 2 روزه خونم.. یه مرخصی 4 روزه دادن که اومیم داریم حالش را می بریم هی میخواستم به روز رسانی )چه فارسی) کنم اما حرفی نداشتم و یه جورایی به بی اینترنتی عادت کردم منی که قبل از سربازی روزی 25 ساعت توی نت بودم این 4 روز 5 یا 6 ساعت بیشتر نبوده که بشینم پای کامپیوتر .. اصلا عادتم عوض شده.. حرفمم نمیاد یه خورده کم حرف شدم و ساکت ( البت نه همه جا و پیش همه کس ) الانم بیشتر یه جور وقایع اتفاقیه اومدم بنویسم و برم توی این 2 هفته رفتیم تیراندازی و اردوگاه و بعدشم پادگان و سربازی و روز از نو و روزی از نو این هفته 3شنبه شب میرم پادگان و تقریبا 2هفته بعدش تموم میشه.. گذشت بالاخره گذشت این 2 هفته هم همش یا امتحانه یا تمرینه رژه و این حرفها دوره ی آموزشی جدا از 20 ماه سربازیه وو منظورم اینه که اون 18 ماه باقیمانده خیلی بیگاری تر از این 2 ماه خواهد بود .. اینجا با همه خستگیهاش و سختی هاش و هزار و یک مسئله آزاد دهنده ی دیگه برای من خوب بود خوب نه به معنی

دویست و بیست و سه

نصف شد ... دوره ی آموزشی نصف شد ... با محاسبه ی مرخصی ها تقریبا 25 روز دیگه از خرابشده ی آموزشی خارج می شیم عمر مثل باد میگذره ها ... دیروز بود فکر کنم که ایران از استرالیا 3 - 1 باخت .. مهم فوتبالش نیست ها اما یه جای بازی جواد خیابانی گفت 10 سال قبل ما با برد از استرالیا رفتیم جام جهانی یه هو گفتم چیییییی 10 سال گذشت ؟ چه سریع ... 10 سال .. یه عمره و به چه سرعت 10 سال پیش من 15 سالم بوده ...سال 76 و الان چه زود رسیدیم به 86 به همین سرعن هم اگه برسیم به 89 و 90 بعدش فکر کردم به خوبی ها و بدیها و تجربه و میزان بزرگ شدنم .. دوره ای بود توی یک سال اخیر که خیلی بزرگ شدم و خیلی تغییرات داشتم شاید اندازه ی 4 یا 5 سال و خوبی ها و بدی های و خوشی ها و تلخی ها و رنج ها و نعمت های زیادی دیدم این یک ماه هم با همه سختی هاش و با همه دلتنگی هاش داره کمک خوبی می کنه بهم کمک برای یه ساختن خوب نه در جهت نظام و این حرفها .. نه برای خودم ... برای خودمون ... این هفته میرم ( از فردا 28 اردیبهشت) و احتمالا تا 7 خرداد یا حتی 11 خرداد خبری از مرخصی و خونه اومدن نیست توی این بین هم دوم تا ششم خرداد میریم اردوگا

دویست و بیست و دو

سه هفته از شروع خدمت گذشت .. به قول بروبچ 21 روز خدمت نبووووود! دیگه به پادگان ، صبح ساعت 4 بیدار شدن و شب ساعت 10 خاموشی دادن غذای مزخرف و خوردن آب چاه ، بشین پاشو ، ورزش صبحگاهی و آنکارد کردن تخت و بدو رو و حمام 4 دقیقه ای ( اونم دو نفر زیر یه دوش ) و رژه رفتن ها عادت کردیمسه چهار روز اول خیلی سخت بود .. از دو جنبه ، هم ما 25 سال این هیکل رو تکون نداده بودیم هم از نظر عصبی مشکل پیدا کرده بودیم هم دوری از عزیزان و شهر و زندگی عادی هم امر و نهی شدن و دستور دادن یه سری بچه و آدم هیچی نفهم هم از همه مهمتر حس از دست دادن 2 سال از عمر اما سربازی و اجباری اسمش روشه و مجبور به عادت و تحمل شدیم سعی هم کردیم به نقاط مثبتش فکر کنیم یه ورزیده شدن تن و بدنمون و سحر خیزی و مثلا نظم پیدا کردن و بالا بردن ضریب تحمل به هر حال 3 هفته گذشت 5 هفته دیگه آموزشی تموم میشه یه ذره نگرانی دارم برای بعدش و فکرم مشغوله شهرستان افتادن و این حرفها ... یه ذره بیشتر از یه مقدار برنامه هام رو میریزه به هم ... خلاصه باید تحمل کرد... امید به خدا و بعدش به دوستانی که ببینیم انشاالله می تونن برام کاری کنند یا نه خوب ب

دوست و بیست و یک

تصویر
سلام من یکی از دوستای علی ام که قراره تو این مدته به جاش اینجا بنویسم. البته خودش پنج شنبه ها میاد. راستش دلیل نوشتنم اینه: فردا روز معلمه. سخت ترین کار دنیاس. اینو خودم میدونم. و کم درآمدترین. فقط آدمهایی که عاشق کارشون ان میتونن دوام بیارن توش. تبریک میگم این روز رو به همه معلمها و به خود علی که معلم خیلی خوبیه.

دویست و بیست

زندگی منشوری است در حرکت دوار. منشوری که با رنگ های بدیع و دلپذیرش آن را زیبا ، خیال انگیز و پرشور ساخته است این چرخ دوار چرخیده و چرخیده رسیده به من تا نوبت به سربازی برسه فردا ساعت 5:30 باید پادگان 02 تهران، گردان وحدت، گروهان 3 باشم و سربازی من هم شروع شد 2 ماه آموزشی نظامی بعدش هم 2 ماه کد ( که ایشالله شیراز نباشه و بیفتم تهران ) و بعدش هم سربازی ... شما خوش باشید شاید آپ بشه یا توسط خودم یا یکی دیگه دعایمان کنید فعلا علی الحساب خداحافظ پی نوشت: می بینی یه سال سریع گذشت 20 سال قبلش هم همینطور این 2 سال هم .. می گذره چشم به هم بزنی فقط دعا یادت نره و نوکل خودت می دونی کجا جا داری! پس خوب باش

دویست و نوزده

ترس هاي كودكانه به دعوت از تازه کار 1- بچه که بودم بزرگترین کابوسم خواب یه اسب سوار سیاه بود که میومد توی بالکن و من رو می برد و بعدش همه ی خونه رو آب میگرفت ... اما الحمدلله زیاد خفن ترسناک نبود 2- از کامیون می ترسیدم ... خیلی زیاد .. یعنی وقتی با ماشین یا پیاده حتی از فاصله دور کامیون میدیم ته دلم خالی میشد..کاریش نمیشد کرد ... باسه همین هنوز گواهینامه نگرفتم ( البت ربطی نداره ، خنده هم نداره ) 3- از ارتفاع می ترسم .. نه هر ارتفاعی ها .. اما می ترسم .. سوم راهنمایی رفتیم اردوگاه باهنرتوی لواسون .. یه چیزی بود که آدم از بلندی آویزون میشد و بین دو تا کوه حرکت می کرد ( مثل تله کابین اما بدون اتاق ) تنها کسی که نرفت من بودم و یه نفر دیگه.. خوب اگه میافتادم چی ؟ 4- بچه که بودم، یعنی تا اول راهنمایی از امتحان شدیدا می ترسیدم . با اینکه 20 میشدم اما قبل و موقع امتحان تنم یخ بود .. تا اینکه توی راهنمایی نمره پایین گرفتم و ترسم ریخت .. سر کنکور سراسری سوت میزدم :دی 5- وابستگی زیادی به عزیزانم و عزیزترین هام دارم.. ترس از مسافرت رفتن بدون من و یا این جور چیزها ( یعنی بدون من برن جایی و مدت

دویست و هجده

این نامه حدود دو هفته قبل نوشته شده بود منتها به دلایلی امروز منتشر کردم : برای محسن یادمه حدود شش یا هفت ماه پیش بود که یه شبی با هم رفتیم بیرون، یه خورده خیابون گردی و شامی و حرف زدن و درد دل کردن، در مورد همه چیز هم صحبت کردیم و از ماجراهای شرکتتون و کاری که تازه داری شروع میکنی گرفته تا مسائل جزئی دیگه.. اون روز گفتی مثل اینکه قراره یه سری اتفاق بیفته و ممکنه که برای کار بری خارج از کشور و ... حرفی بود و گذشت چند ماه بعد وقتی امین از سوئیس اومده بود و رفتیم با مهران ایازی و بروبچ بیرون و من امین رو بعد از 7 سال دیدم و ماجراهای اون شب، دوباره یاد این افتادم که قراره تو هم بری وقتی میگم تو هم بری چون فکر کنم از بین هم دوره ای های ما ( حدود 85 نفر حلی دویی ) نزدیک 8 تا 10 نفر ایران موندن و همه یا برای درس و کار و زندگی رفتن تو همه ی دنیا پخش شدند. بعد ترش و وقتی بهم گفتی مثل اینکه قضیه جدی شده و بعد از عید رفتنی هستی و هرچه این موعد نزدیک تر شد هِی همه ی این 13 سال و اندی رفاقت اومد تو ذهنم از اون مراسم تولد توی اتوبوس خط انقلاب ، دپوی شرق و کتاب و اسمارتیزی که گرفتم یا مثنوی معنوی که

دویست و هفده

نشده که بنویسم می نویسم تا چند روز دیگه فقط دفترچه اعزامم اومده کد محلا آموزشم هم 36 ... اول اردیبهشت میرم برای تقسیم انشالله که تهران باشه فعلا التماس دعا

دویست و شانزده

تصویر
یا حق سال نو مبارک یه سال دیگه گذشت و یه سال دیگه شروع شد باشد تا سلامت باشید و موفق و بتونیم به سوی کمال حرکت کنیم پی نوشت : سال 85 سال خیلی خوبی بود، سالی که دوباره زنده شدم خوشحالم و از خدا می خوام کمک کنه بهمون و لحظه ای رهایمان نکند یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل والنهار یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی لحسن الحال راستی برید این فایل رو دانلود کنید تقویم سال 86

دویست و پانزده

آخرین پنج شنبه ی ساله این آخرین ها همیشه آدم رو دلتنگ میکنه یه جور غریبیه آخرین پنج شنبه اخرین سه شنبه آخرین ناهار و و و ... عیدانه ی بچه ها چیز خوبی از آب در اومد مخصوصا ماهیگیر خوبه لذت بردییم جدی جدی سال تموم شد ها دیدی چه زود یه سال زود گذشت پس ده بیست روز و دو ماه چیزی نیست مثل پلک زدن میمونه برا آدم خوش باشید راستی پنج شنبه آخر ساله فاتحه دعا . خلاصه خودتون می دونین من و ما رو هم فراموش نکنید پی نوشت : بابت یه سال تحمل و خیلی چیزای دیگه ممنونم خیلی زیاد و از همه اذیت ها و ندونم کاری ها و بی فکری ها عذر می خوام بازم خیلی زیاد خوش باشی سفر به سلامت

دویست و چهارده

این اینترنت سپنتا هم داره بازی در میاره ها یه هفته اس قطعه خیر سرم ADSL هم بوده باسه من خلاصه نبودنمان باسه این بود دیروز کنکور ارشد بود بد نبود اگه عین آدم می خوندم خوب بود قبولیش زیاد سخت نیست آخر سال شد و بی پولی و خرید دم عید بدون پول مگه میشه آدم 4 ماه کار کنه یه قرون ندن بهش والا نوبره می دونستم فکر کردی چی وقتی می گم اسمت در میاد می گم طلبیدتت می گی نه مبارک باشه حاجی

دویست و سیزده

چه زود گذشت این 1385 الکی الکی تموم شد خیلی زود دیدی یه ماه مونده تا عید تا بهار تا عیدی و آجیل و شیرینی خیلی زود گذشت

دویست و دوازده

تصویر
دنیای کودکی خیلی قشنگه ها... مگه نه

دویست و یازده

امروز 22 بهمنِ چه قدر تفائت داره اون چیزی که 22 بهمن 57 مردم رو راهی خیابونها می کرد و 22 بهمن 85 بر مردم ما چه می گذرد! مشکلات همیشه هست یعنی ما آدمها میایم به این دنیا تا مشکل داشته باشیم یه جور جهنم موقت برای آدم آدمی که هبوط کرد اما توی این جهنم هم خیلی چیزها و نعمتها و لذتها برای آدمی هست که باید توی این طوفان بلاها که بازم خود آدم برای خودش به وجود میاره باید بتونه ازش استفاده کنه یه مثالی دیدم یه جا خیلی جالب بود گفته بود جهان اطراف انسان مثل آبی در حال جوشیدنه اگر هویج صفت باشی خیلی سفت میری و زیر بار مشکلان نرم و شل و دپرس و .. میشی و تمام اگه مثل تخم مرغ باشی یعنی درونی نرم و شل توی این دریای جوشان سفت شده و دلسنگ می شی و اگه مثل قهوه باشه حل میشی و اون آب جوش رو همرنگ خودت می کنی حیف شد همه عکسها و اس ام اس ها پرید اما شاید سبب شد یهع گوشی نو و قشنگ تر بخری خیر است ایشالله

دویست و ده

تصویر
نگاه ادمها به زندگی مسئله ی خیلی مهمیه .. یعنی یه جورایی همه ی زندگی تو طرز نگاه کردن بهش معنی پیدا می کنه. حالا شاید بشه بهش گفت ایدئولوژی،دین،مکتب ، عقیده و یا حتی کمتر از اینها علایق در صورتی که بتونی درست نگاه کنی و هدفمند و از همه مهمتر " قشنگ " میشه تحمل ها رو بالا برد زندگی کردو لذت برد وللش می خواستم یه بحث خفن در این مورد ها شروع کنم وللش خوبیم می گذرد نامه ی نظام وظیفه اومد و اول اردیبهشت به خدمت سربازی می روم از این تریبون اعلام می کنم هر کسی که می تواند راهی قانونی و پارتی بدون خرجی برای امریه و خدمت تا ساعت 12 ظهر در تهران را جور کند من چاکرشم هفته دیگه تو مدرسه یه همایش داریم امیدوارم خوب از آب در بیاد اینم پوسترش دیدی میشه زیر بارون تند آخرهای زمستون راه رفت و از خوردن بارون توی صورتمون و یخ کردن کنار خیابون لذت برد میشه با خوردن دو تا ساندویچ سوسیس 700 تومنی که نصفش نونه و معلوم نیس توش چیه اما خوشمزه اس لذت برد میشه از همه چیز لذت برد حتی توی بدترین شرایط حتی توی بدترین موقعیت ها خوش به حال من که هستی پیشم

دویست و نه

مملکتی که هیئتی اداره بشه خوب جشنواره ی هیئتی هم به دنبال داره امسال جشنواره فیلم فجر داره برگزار میشه شاید در جریان اخبارش باشید اما بازم میگم خیلی جالبه از نحوه ی رسیدن فیلم های ایرانی به بخش مسابقه که این آخر ها به جون من و جون تو و حتی تهدید و چاقو کشی کیده تا برنامه ریزی فیلم های خارجی که سه بار لیست فیلم های شرکت کننده ی بین الملل عوض شد چه برنامه ریزی اجرایی که همه جا حتی توی پوستر جشنواره تاریخ 12 تا 22 بهمن نوشته شده اما تازه 2 روز مونده به جشنواره یادشون افتاده که 12 بهمن شهادته و از 13 بهمن شروع میشه چه اونجایی که من دخیل شدم و مثلا قرار بود یه سری نیرو برای اسپانسر جشنواره هماهنگ کنم اول گفتن 50 نفر برای 14 تا سالن یعد بنیاد فارابی گفت نه فقط 14 نفر بعدش قرار شد 28 نفر باشن الان که در خدمتتونم نزدیک 40 نفر مصاحبه و هماهنگ شدن تازه خبر رسیده بنیاد سینمایی فارابی لوگوی اسپانسر رو توی فرم های فیلم و .. نگذاشته کل برنامه کنسل شد خدا به خیر کنه آخر و عاقبت سمفونی هسته ای و حق مسلم ما ... خصوصی : خیلی سخته ؟ نمی دونم ... عوض شدن و جو گیر نشدن سخته شاید برای من با این که نه منظوری

دویست و هشت

تصویر
عاشورا هم گذشت سال دیگه عاشورا زنده ام ؟!...

دویست و هفت

شب عاشورا بود ، عاشوراي سال 49 گفتم بروم به مجلس روضه اي ، از همين روضه ها که همه جا هست و صدايش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. ديدم، ايمان وتعصب من به عظمت حسين و کار حسين بيش از آن است که بتوانم آن همه تحقير ها را بشنوم و تحمل کنم. منصرف شدم. اما شب عاشورا بود شهر يکپارچه روضه بود وخانه يکپارچه سکوت و درد، چه مي توانستم کرد؟ از خودم توانستم منصرف شوم، از روضه توانستم منصرف شوم ،اما چگونه مي توانمستم خود را از عاشورا منصرف کنم؟ نامه ام را که به دوستم نوشته بودم - دوستي که هرگاه روزگار عاجزم ميکرد و رنج به ناليدنم وا مي داشت، به پناه او مي رفتم - برگرفتم ، گفتم در اين تنهايي درد و اين شب سوگ ، بنشينم و با خود سوگواري کنم، مگر نمي شود تنها عزاداري کرد؟ نشستم و روضه اي براي دل خويش نوشتم ، آنچه را در نامهء او براي خود نوشته بودم و تصور غربت و رنج خودم بود، تصحيح کردم تا تصوير غربت و رنج حسين گردد. آنکه عظمت رنج و شکوهء شهادتش هر رنجي را در زندگي آسان مي سازد و هر مصيبتي را حقير! واين همان بخشي است که در پايان اين نوشته قرار گرفته است در اين لحظات شگفت، که من در يک بي خودي مطلق به سر مي

دویست و شش

تصویر
داره میرسه روز واقعه یا حســین (ع) مـظـلـوم

دویست و پنج

خوش خیالی هم عالمی داد ها نه مرضی نه فشار روحی مه درد قلبی نه هیچی بی خیال بی خیال حتی اگه بمیری هم خیالی نیست درد مملکت ما همینه خوشخیالی به نام محمود

دویست و چهار

گاهی اوقات که توی فامیل و دوستان جمعیم و صحبت از زندگی ، جامعه و سیاست از این بحث هایی شبیه تاکسی ها رخ میده و تفاوت میزان تحصیلات و شغل و فرهنگ دوستان رو با رانندگان تاکسی میسنجم ( البت توهین نباشه ها ) اما تاسف می خورم باسه خودمون باسه همه شاید لازم باشه که 70 میلیون جمعیتمون رو ریخت تو دریا مطلب دویستمم گذشت یادم نبود که ویژه نامه براش بنویسم دچار کمبود عاطفه شدم .. آخه چرایه نفر من رو یلدا بازی دعوت نکرد ( حالا یادم افتاده ) بعضی روزا مثل امروزه اگه باشی ... :دی می دونی که چطور بودم حالا خود دانی :دی :پی

دویست و سه

کسی آمد که حرف عشق را با ما زد.. دل ترسوی ما هم دل به دریا زد.. به یک دریای طوفانی دل ما رفته مهمانی .. چه دوره ساحلش از دور پیدا نیست.. یه عمری راهه و در قدرت ما نیست. باید پارو نزد وا داد ..باید دل رو به دریا زد.. خودش میبردت هرجا دلش خواست ..به هرجا برد بدون ساحل همونجاست.. به امیدی که ساحل داره این دریا... به امیدی که آروم میشه تا فردا.. به امیدیکه که این دریا فقط شاه ماهی داره.. به امیدیکه نمی بینی شبا شو بی ستاره.. باید پارو نزد وا داد..باید دل رو به دریا داد.. خودش میبردت هرجا دلش خواست ..به هرجا برد بدون ساحل همونجاست.. خوبم خیلی خوب دل دادم به دریا سخته اما قشنگه یه سری حرفها هست که وقتی زود زده میشه فقط ترس میاره و تردید شاید اگه به موقع میگفتم به موقع بزرگ میشد قشنگترین حرفها بود ببخشید که وارد بازی های پیچیده ام کردم خوبم و وقتی می گم خوبم می فهمم خدا چه قدر بزرگه چه قدر مهربونه و این زندگی چه قدر بازی های پیچ پیچی و خفنی داره مخصوصا تو دریا

دویست و دو

رو آوردم دوباره به نوشتن وقایع اتفاقیه ی زندگی شاید بد نباشه اول امروز بعد از 6 ماه تونستم تصویه حساب کنم با شهرداری شش ماه پیش یه کاری انجام دادیم باسه شهرداری که بالاخره امروز با کسر 35 درصد از مبلغ باهام تصفیه حساب کردن این پولم که بیشترش شده بدهی و ... ای بابا دوم بلا نسبت بلا نسبت بلا نسبت سادیسم دارید مگه حالا من یه تعارف زدم همه پایه اید با خط کش استغفرالله مگه چه هیزمی فروختم ؟ سوم رفتم یه جایی برا گزینش یه 9 صفحه فرم دادن جالب بود یه بخش محرمانه داشت که باید یه سری آدم معرفی می کردیم برای تحقیق جالب تر اینکه همه ی آدمهایی که باید معرفی می کردم یه پسوند " معتمد و حزب اللهی " باید می داشت حالا من از کجا آوردم بماند جالب تر ترش اینکه امروز می پرسم مصاحبه هم داره در جواب می گن نه فقط یه سری سوال عقیدتی و سیاسی و مذهبی و خانوادگی و شخصیتی می پرسیم چهارم فعلا قرار بر اینه فردا ببینمت تا ببینیم خدا چی می خواد دلمان لک زده است برای جیگر خوردن تو میدون ولی عصر .. یا اون جیگرکی روبرو سینما عصر جدید پنجم دعایم کنید محتاجم خیلی زیاد پی نوشت : آهنگ بلاگ رو عوض کردم موسیقی فیلم شب

دویست و یک

یه بار ما فال حافظ گرفتیم و نتونستیم تعبیرش کنیم یه باسواد تو اهالی بلاگستان نبود ... بی خیال روزها می گذرد شب ها نیز هیچ چیز مثل خوردن بستنی لیسی ( همون قیفی سابق ) زیر برف نمی چسبه از بیکاری برا خودم کلی کار ردیف کردم حالا همش مونده و بازم حوصله انجام کارا رو ندارم یه نفر می خوام با خط کش وایسه بالا سرم و مجبورم کنه طبق برنامه کار کنم زندگی منشوریست در حرکت دوار با رنگهای دلفریبش یه هو یاد هانیکو افتادم کاش منم ژاپنی بودم

دویست

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق که مست جام غروریم و نام هشیاریست خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال هزار نکته در این کار و بار دلداریست قلندران حقیقت به نیم جو نخرند قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست بر آستان تو مشکل توان رسید آری عروج بر فلک سروری به دشواریست سحر کرشمه چشمت به خواب می‌دیدم زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ که رستگاری جاوید در کم آزاریست الا ای حافظ شیرازی ای بابا چی میگی ؟؟ پی نوشت : فال گرفتم ... جالبه ؟ کی می تونه معنیش رو بگه پی نوشت 2 : باید برم گزینش .. تا 2 ساعت دیگه... آخر سرم نفهمیدم کفن چند تیکه بید

یک صد و نود و نه

تصویر
واااای برف برف بازی یاد بچه گی هام افتادم دلم می خواد تو برف دراز بکشم یخش میشه آدم اما حالی میده

یک صد و نود و هشت

دفترچه نظام وظیفه پست شده منتظرم جوابش بیاد که برم سربازی سخته اما باید رفت کسی آشنا نداه برام امریه جور کنه؟؟ این چند روزه خیلی خوردم :دی بلا نسبت اسب مخصوصا امروز کا جوجه ای بس چرب زدیم به رگ یه کتاب دارم می خونم یه عزیزی هدیه داده اسمش" چراغ ها را من خاموش می کنم" بید هنوز تموم نشده اما جالبه با یکی از اساتید چند وقتی است که می ریم بیرون و بهمون مشاوره میده در مورد کار و آینده شغل و همایش و ... بهم میگه برو آفریقای جنوبی البت بعد از سربازی اگرم نرفتی برو بانک پارسیان به هر حال میگه این کاری که می کنید لازمش ریسکه اگه داری که هیچ اگه نه برو خارج دلم شمال می خواد برم کنار دریا دراز بکشم فکر نکنم به صدای دریا گوش بدم و بخوابم می دونستم که این رو می گی راستش 3 4 ماهه که منتظر بودم باسه همین کپ نکردم و اینا چرا ؟ نمی دونم اما می دونستم اما دعا می کردم نگی هنوزم هیچی عوض نشده ؟ شده ؟ شاید

یک صد و نود وهفت

تصویر
خوبم خوب می دونی زندگی بالا و پایین زیاد داره اما مهم اینه که مهم اینه که آدم بتونه درک کنه ، صبر کنه ، و درست حرکت کنه این 80 سال می گذره ادمها توی این عمر خیلی چیزها می خوان و به خیلی چیزها می رسند و به خیلی چیزها نمی رسن مهم این نیست که چه چیزی بدست آوردن مهمه ها خیلی مهمه اما اهمیتش برابر این که چطور بدست آوردنش خیلی کمه اگه توکلمون بیشتر بشه تلاش کنیم میشه انشالله میشه خیلی خوبم چون حس میکنم درک می شم چون حس می کنم و حس می کنی عید غدیر مبارک سید

یک صد و نود و شش

تصویر
همیشه دوست داشتم که جوری زندگی کنم که همراهم بتونه بهم اعتماد کنه، بتونه روم حساب کنه و بتونه بهم تکیه کنه از دیشب تا الان دارم فکر می کنم همش فکر و فکر و فکر شاید راهش رو بلد نیستم شاید سست تر از این حرفهام شاید نمی تونم همیشه وقتی فکر می کنم که خوب دارم عمل می کنم یه خورده که فکر می کنم تونستم به همراهم کمک کنم یه هو دل یه نفر رو خالی کردن یه همچین جیزی می بینی خدا این بنده که از بندگی فقط یه اسم داره چه کارها می کنه تازه می بینم که این من بودم که داشتم حمایت می شدم من بودم که داشتم تکیه می کردم این من بودم که دلم قرص شده بوده به خاطر همراهیش می بینی خدا می بینی چه قدر خراب کردن راحته این آدم دوپا رو می بینی باید صبر کنم و امید داشته باشم به تو امید دارم که بشه بشه دوباره ساختش یه متنی دیروز نوشتم که پاک شد شاید به کسی مربوط نیست آره به کسی مربوز نیست اما تنهاییم رو چه کنم تنهایی تو رو چه کنم چرا هوا گرم نمیشه