پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2005

صد و چهل و هفتم

30 minutes Mama, Papa forgive me Out of sight, Out of mind Out of time, To decide Do we run?, Should I hide? For the rest, Of My life Can we fly?, Do I stay? We could lose, We could fail In the moment, It takes To make plans, Or Mistakes Thirty minutes, a blink of an eye Thirty minutes, to alter our lives Thirty minutes, to make up my mind Thirty minutes, to finally decide Thirty minutes, to whisper your name Thirty minutes, to shoulder the blame Thirty minutes, of bliss, thirty lies Thirty minutes, to finally decide Carousels, in the sky That we shape, with our eyes Under shade, silhouettes Casting shade, Crying rain... Can we fly? Do I stay? We could lose, we could fail... Either way Options change, Chances fail Trains derail Thirty minutes, a blink of an eye Thirty minutes, to alter our lives Thirty minutes, to make up my mind Thirty minutes, to finally decide Thirty minutes, to shoulder the blame Thirty minutes, of bliss, thirty lies Thirty minutes, to finally decide To decide, to

صد و چهل و ششم

تصویر
شب یلدا آقا فامیل و اینا همه خوب اما شب یلدا بید و عشق است آجیل و هندونه بخورید و بیاشامید اممممممما اصراف مصراف نکنید

صد و چهل و پنجم

این کیمیایی هم مثل همه ما ایرانی هاست ... هیچ تغییر و تحولی توش صورت نگرفته عاشق فیلمای مافیایی و کابویی دهه 70 رفتم فیلم حکم از نظر بازی خوب بود .. مخصوصا اینکه دو تا از بهترین بازیگرایی که دوسشون دارم توش بازی می کردن اما خوب نه به داستانش می ارزید نه به جو فیلم حالا شایدم من با قیصر حال نمی کنم .... فیلم کافه ترانزیت هم خوش نقش و قشنگ بود... خوشمزه هم بود ( نه به اندازه ی ماهیها ) اما بازم ... شاید چون نویسنده اش کامبوزیا پرتوی بوده این جوریه زیادی خارجی بود توی ایران .. چی بگم والا 2 در 12 یه هفته افتاده عقب یعنی این هفته بید هفته پیش هم هفته ای بود برای خودش ها از سقوط هواپیما مرگ منوچهر نوذری تعطیلی تهران از همه جالب تر اینکه سخنگوی دولت ( الهام ) گفته فیلم ملاقات احمدی نژاد با جوادی آملی ساختگیه خلاصه جالب بود البته جالب که نه منحصر به زمان بود یه عادت خیلی بد که دارم اینه که وقتی n تا کار میریزه سرم همه رو ول می کنم مگر آنکه زوری قوی بیاد بالا سرم * امتحان معادلات دیفرانسیل دارم ، کی حاضره به من یاد بده ؟؟

صد و چهل و چهارم

ترانه ی عاشقانه شاعری ترانه ی عاشقانه ی زیبایی سرود . و نسخه های بسیاری از آن تهیه کرد و برای دوستان و آشنایانش ، زن و مرد ، فرستاد. حتی آن را برای آن زن جوانی فرستاد که تنها یک بار دیده بود و آن سوی کوه ها می زیست . یکی دو روز بعد پیکی از سوی زن جوان آمد و نامه ای آورد . زن در نامه نوشته بود : بگذارید این اطمینان را به شما بدهم ، ترانه ی عاشقانه ای که برایم فرستادید ، بسیار مسحورم کرده . اکنون بیایید و پدر و مادرم را ببینید تا ترتیب مراسم ازدواج را بدهیم . و شاعر به نامه پاسخ داد و نوشت : دوست من ، این فقط ترانه ی عاشقانه ای بود که از قلب شاعری برمی خاست و هر مرد و زنی آن را می خواند و زن در نامه ی دیگری پاسخ داد : بوقلمون صفتِ دروغگو ! از امروز تا دم مرگ ، به خاطر کار تو از شاعران متنفر خواهم بود . زیر نویس ها : پنج شنبه و جمعه دومین المپیاد 2 در 12 بید .... کاریتون نباشه چیه محض اطلاعات عمومی گفتم خیلی مملکتمون باحاله .. رفتم یه وزارت خونه کارم گیر بود مرده رک و راست میگه پول زور بده !!!!

صد و چهل و سوم

الو الو ... صدا نمیاد چرا جواب نمیدی الو گیرنده مورد نظر خاموش می باشد دستگاه مشترک مورد نظر سگ می باشد The mobile set is dog خاموشه The off نمی خواد دادا ... نمی خواد شنبه میرم کنسرت شجریان :دی دلتون بسوزه

صد و چهل و دوم

تولد 23 سال پیش 30 آبان 1361 ساعت یازده و بیست دقیقه پسری که 18 روز دیر تر به دنیا آمد با صورتی چروک و بنفش و حالا ... مثلا تولدم مبارک

صد و چهل و یک

دوران سختی داره می گذره اما خوب شاید به قول یکی از دوستان عجب امتحانی دارم میشم من سعی می کنم که فکر نکنم شاید انقدر سرم رو شلوغ کردم که به هیچ چیز فکر نکنم انقدر که توی این یکی دو ماه شاید هر شب ساعت 11 زودتر نیومدم خیلی ها هم ازم رنجیدن و شاید باز هم برنجند و باز هم خواهند رنجید اما .... حس های عجیب و متناقضی دارم عجیب و غریب شاید از صبح تا شب نظرم و حسم در مورد موضوعی ند بیار عوض بشه از عشق تا نفرت از خوشی تا ناراحتی می خوام آزاد بشم تا شاید بتونم پرواز کنم شاید لازم باشه همه دلبستگی ها رو ول کنم خیلی سنگین شدم خیلی زیاد نمیشه پرید اگرم بخوام بپرم نقص فنی می کنم و سقوط سقوط آزاد

برای همیشه رفت ؟

وقتی خوب بهش فکر می کنم یه حسی دارم که هیچ وقت نداشتم ... به هر حال دو سال زندگی کردم باهاش حداقل اگر خودش نبود با رویاش باهاش حرف زدم درد دل کردم زندگی کردم اما اما مقصر من بودم یا هر کس دیگه ای تمومش کرد شاید فکر کرده این جوری به نفع منه یا به نفع خودشه شایدم به نفع هر دو مون وقتی خوب بهش فکر می کنم یه حسی دارم که هیچ وقت نداشتم ... یه احساس خلا نه به پوچی نرسیدم شاید به قول خودش خدا هست هنوز شاید به قول خودش عجب امتحانی دارم می شم اما ... ای خدا کمک کن تا ........ وقتی خوب بهش فکر می کنم یه حسی دارم که هیچ وقت نداشتم ... یه تصمیم احمقانه که حالا که دو سال بود چرا همیشه نمونه من به این بیشتر عادت دارم تا یه آدم غریبه دو سال بودم پس بازم میتونه باشه خوبه این جوری بهتره حداقل رویای آدم هم آدم رو می بخشه هم انتقام نمی گیره هم ....

امید بارش باران نوبهارانم نیست

این روزا این شعر و شعری که دفعه قبل نوشتم همیشه زمزمه و نوازش گوشمه کویر تشنه باران است حمید ! تشنه خوبی به من محبت کن که ابر رحمتت اگر در کویر من می بارید به جای خار بیابان بنفشه می رویید و بوی پونه وحشی به دشت برمی خواست چرا هراس ؟ چرا شک ؟ بیا که من لب تو درخت خشک کویرم که برگ و بارم نیست امید بارش باران نوبهارانم نیست حمید مصدق

قاصدک

قاصدک ! هان چه خبر آوردي ؟ از کجا وز که خبر آوردي ؟ خوش خبر باشي ، اما گرد بام و در من بي ثمر مي گردي انتضار خبري نيست مرا نه ز ياري ، نه ز ديار و دياري ، ياري برو انجا که بود چشمي و گوشي با کس برو آنجا که تو را منتظرند. قاصدک ! در دل من همه کورند و کرند دست بردار از اين در وطن خويش غريب قاصدک تجربه هاي همه تلخ با دلم مي گويد که دروغي تو ، دروغ که فريبي تو ، فريب قاصدک ! هان ! ولي ... آخر ... اي واي راستي آيا رفتي با باد ؟ با توام آري کجا رفتي .. آي ! راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟ مانده خاکستر گرمي جايي ؟ در اجاقي ، طمع شعله نمي بندم. قاصدک ! ابرهاي عالم همه شب و روز در دلم مي گريند ... مهدي اخوان ثالث - م.اميد

بازگشت

من برگشتم بعد از 6 ماه نمی دونم چرا .. اما نشد که ننویسم ( شایدم می دونم چرا ) به هر حال برگشتم
صد و سی و هشتم دوشنبه 19 اردی بهشت 1384 خیلی وقت بود که سردش بود و داشت از تو یخ می زد حالا وقتی فهمید علت همه این یخ زدنها و سرما خودش بوده خوش رو سپرد بهش و یخ کرد . یخِ یخِ یخ سردِ سرد قصه علی سیاه هم تمام شد پایان
صد و سی و هفتم پنج شنبه 15 اردی بهشت 1384 چند نکته اول اینکه روز و هفته معلم مبارک ، مخصوصا به خودم دوم اینکه نمایشگاه مدرسه امروز روز آخرشه و خوشبختانه خوب برگزار شد سوم اینکه نمایشگاه کتاب شد و من بیچاره .. پول ندارم برم خرید چهارم اینکه این ماه تولد هر کی بگی هست وقتی میری تو ارکات یا گزگ 50 تا اسم اون پایین میاد و اما من خیلی سخته آدم صبح تا شب اونم یه هفته تمام تو یه محل پر انرژی و فعال و باحال و توپ باشه وقتی بیاد خونه یه ذره هم از اون انرژی های مثبت توش نمونه یخ یخ بعدش خیلی راحت هم در موردت قضاوت بشه مردم منصفی داریم شاید تقصیر منه که مثل مردم نیستم و زیاد از حد کوتاه میام و چیزی نمی گم نمی دونم
صد و سی و ششم دوشنبه پنجم اردی بهشت 1384 هوا گرمه اما من سردمه خیلی هم سردمه می دونم زیر 100 تا پتو و جلوی 1000 تا بخاری هم گرمم نمیشه
تصویر
دوشنبه 29 فروردین 1384 صد و سی و پنجم اینم پوستر نمایشگاه مدرسه
صد وسی و چهارم چهارشنبه 24 فروردین 1384 سلام خوب کجا بودیم ؟ آهان یکشنبه خیلی مسخره بود از صبح رفتم دانشگاه حسابش رو کنید آدم ساعت 6 پاشه بره دانشگاه برای مبانی برق استادش هم گیر که اگه 5 دقیقه دیر بیای غیبت می خوری اما خود استاد نیاد تو هم کلاس نداشته باشی تا ساعت 3 عصر تازه 3 عصر بفهمی استاد این درس هم نیست چی کار می کردید مثل من کلاس 6 بعداز ظهر رو میپیچوندید ؟ اما از ساعت 5 به بعدش خوب بود دوشنبه روز خیلی خوبی بود مدره هم رفتم قرار شد پوستر ور 500 تا چاپ کنیم نمایشگاهی میشه ها سه شنبه امروز هم خوب بود . هم صبحش و هم عصرش سرم خیلی شلوغ شده 10000 تا کار ریخته سرم می ترسم هیچ کدوم رو نتونم انجام بدم دعا کنید چهار شنبه تازه شروع شده این قدر کار دارم ک از بس گیج شدم دارم وبلاگ می نویسم پاورقی : یه جوک پاستوریزه رو شنیدم کای هم حال کردم اما باسه هر کی تعریف کردم با عرض پوزش زد تو برجکمون واقعا جرا ؟ اما جوک چی بود که یه کرده رو میندازن جهنم وسط آدمها بعد 2 ماه میبینن جهنم خالی شده کرده هم دراز کشیده یه کلاش زیر بغلشه و میگه همه رو از مرز رد کردم
صد و سی و سوم بیست و یکم فروردین 1384 emrooz hal nadaram farsi benewisam hamin finglishesh behtare be gondegiye khodetoon bebakhshid Mikham ye zare khatere benewisam albate khatere ke na ama khob ye rooz shomari o in harfa masalan 4shanbe raftam madrese ke masalan sar resid bache ha ro bebinam ama khob ye aghaei ma ro pichoond o shefaate bache ha ro kard moond base 5shanbe ... ye meghdari ham kar kardam dar morede namayeshgah daram poster tarahi mikonam badakk nashod 5shanbe faalita ha ro jedi migiram ama khob ma irani bidim dige ye rooz ghir nist ye rooz ghif nist 3 hafte donbale pich boodim tazed aghaye khosravi goft ke koli pich darim ama too anbar ... poster tamoom shod toop dar oomade filesh ro hafteye dige mizaram inja gharar shode website namayeshgah ro ham besazam jome kari nakardam khab ye zare computer wa kami ham tv bad bood shanbe emrooz sare kar raftam gharar bood ye kari konam ama nashod hala talafi mikonam farda uni daaram az 7 sobh ta 9 shab kheili bade felan bye
یک صد و سی و دوم جمعه 12 فروردین 1384 خیلی وقته ازش بی خبرم دل نا گرونم که نکنه دیگه نبینمش نکنه دیگه نتونم پیداش کنم؟ اصلا نکنه گمش کنم ؟ اما نه ... اون ته ته دلم میگه نه آخه محکم و سفت به یه جا وصله که عمرا ازم جدا نشه اما حیف که نمیشه دیدش اما خوب باید صبر کرد تا از قوره حلوا ساخت
تصویر
یک صد و سی و یک حلول سال 1384 شمسی مبارک
صد و سی ام سه شنبه بیست و پنج اسفند 1383 اکنون می خواهم بمیرم زیرا به مقصد خویش رسیده ام من سر انجام آگاهی خویش را به جهانی ورای غار تنگ زادگاهم بسط دادم. این است طرح زندگی این است راز هستی
صد و بیست و نهم جمعه هفتم اسفند 83 اکنون بیا ای مرگ زیبا ، زیررا روح من مشتاق توست . نزدیکتر بیا و زنجیرهای ماده را بگشا ، زیرا دیگر تاب فشارشان را ندارم . بیا ، ای مرگ شیرین ، بیا و مرا از آدم هایی بگیر که در میانشان بودم و بیگانه ام پنداشته اند ، زیرا بازبان فرشتگان و با واژگان بشری با آنها سخن می گفته ام . شتاب کن ، زیرا آدم ها مرا رانده اند و در پستو های تاریک فراموشی نهاده اند چرا که من همچون ایشان دل در گرو مال و منال نداشته ام و از دسترنج ناتوان تر از خود بهره مند نگشته ام . نزد من آی و مرا با خود ببر ای مرگ زیبا ، زیرا همنوعانم مرا نمی خواهند . مرا بر سینه پر مهرت بچسبان و لبانم را ببوس لبانی را که لبان یاری را ندیده اند ، شتاب کن و مرا در برگیر ، ای مرگ ، محبوبم . تنها مرگ و عشق هستند که همه چیز را دگرگون می کنند
تصویر
صد و بیست و هشتم دوم اسفند 1383 دهم محرم 1426 عاشورای حسینی
تصویر
صد و بیست و هفتم بیستم بهمن 1383 وای خدا همه جا سفید شده چه قدر برف این هفته انتخاب واحد داشتم پیرم در اومد آخر سرم 13 واحد بیشتر نگرفتم ای روزگار باید فعالیت پنج شنبه ها رو کنسل کنم .. آخه باید برم دانشگاه حیف شد مجبورم عصر پروژه ارائه بدم فکر کنم چیزی از مطالب بالا رو نگرفته باشین بی خیال سخت نگیرین
صد و بیست و ششم پانزدهم بهمن ماه 1383 سلام امتحانات تموم شد و درسها به سلامتی پاس یه دوترم دیگه دانشگاه هم تموم میشه و سربازیم چه زود میگذره این چند وقته خیلی روزهای جالبی پشت سر گذاشتم نمی دونم روزای خوبی بود یا بد .. اما تجربه جدیدی بود با اینکه شاید گاهی اوقات دردناک بودند اما خوب .. بگذریم اواخر فروردین سال دیگه تو مدرسه یه نمایشگاه داریم از فعالیتها و دستاوردهای بچه های مدرسه منم که خوب با بچه ها داریم کارها رو شروع میکنیم انشالله اگه خدا بخواد با بچه های دوم راهنماییی یه مکت خونه بسازیم و با بچه های اول یه نقاشی دیواری تا نمایشگاه چندان وقت نداریم ... راستی دیروز ( 4 شنبه ) کارنامه بچه ها رو دادند . کمترین نمره اکثر بچه ها درس اجتماعی که من معلمشونم بود ای بابا اینم شد یه شر جدید اما حقشونه تا فکر نکنن الکی الکی نمره میدیم ( نمیدیم ؟ )والا میدیم بعد مدتها رفتم امامزاده صالح ... خیلی دعا کردم... خوب بود شاید برام لازم باشه تا آدم بشیم خدافظ :دی
تصویر
... و اما عشق خدایا شکرت
صد و بیستم چهاردهم دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و سه بازم امتحانات بازم پایان ترم وای خدا این همه درس داشتم و نمی دونستم ؟ البته خدا رو شکر که معلم شدم و می تونم تلافی این همه فشار رو سر بچه های مدرسه در بیارم :پی شاید که نه مطمئنا این ترم زا خواهم گندید نه درس خوندم نه حال خوندنش رو دارم خلاصه اومدم بگم و درد دل همه رو تازه کنم برید درس بخونید تا مثل من نشید دیگر هیچ استراتژیک دیگری ندارم بای