پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۰۵

صد و چهل و سوم

الو الو ... صدا نمیاد چرا جواب نمیدی الو گیرنده مورد نظر خاموش می باشد دستگاه مشترک مورد نظر سگ می باشد The mobile set is dog خاموشه The off نمی خواد دادا ... نمی خواد شنبه میرم کنسرت شجریان :دی دلتون بسوزه

صد و چهل و دوم

تولد 23 سال پیش 30 آبان 1361 ساعت یازده و بیست دقیقه پسری که 18 روز دیر تر به دنیا آمد با صورتی چروک و بنفش و حالا ... مثلا تولدم مبارک

صد و چهل و یک

دوران سختی داره می گذره اما خوب شاید به قول یکی از دوستان عجب امتحانی دارم میشم من سعی می کنم که فکر نکنم شاید انقدر سرم رو شلوغ کردم که به هیچ چیز فکر نکنم انقدر که توی این یکی دو ماه شاید هر شب ساعت 11 زودتر نیومدم خیلی ها هم ازم رنجیدن و شاید باز هم برنجند و باز هم خواهند رنجید اما .... حس های عجیب و متناقضی دارم عجیب و غریب شاید از صبح تا شب نظرم و حسم در مورد موضوعی ند بیار عوض بشه از عشق تا نفرت از خوشی تا ناراحتی می خوام آزاد بشم تا شاید بتونم پرواز کنم شاید لازم باشه همه دلبستگی ها رو ول کنم خیلی سنگین شدم خیلی زیاد نمیشه پرید اگرم بخوام بپرم نقص فنی می کنم و سقوط سقوط آزاد

برای همیشه رفت ؟

وقتی خوب بهش فکر می کنم یه حسی دارم که هیچ وقت نداشتم ... به هر حال دو سال زندگی کردم باهاش حداقل اگر خودش نبود با رویاش باهاش حرف زدم درد دل کردم زندگی کردم اما اما مقصر من بودم یا هر کس دیگه ای تمومش کرد شاید فکر کرده این جوری به نفع منه یا به نفع خودشه شایدم به نفع هر دو مون وقتی خوب بهش فکر می کنم یه حسی دارم که هیچ وقت نداشتم ... یه احساس خلا نه به پوچی نرسیدم شاید به قول خودش خدا هست هنوز شاید به قول خودش عجب امتحانی دارم می شم اما ... ای خدا کمک کن تا ........ وقتی خوب بهش فکر می کنم یه حسی دارم که هیچ وقت نداشتم ... یه تصمیم احمقانه که حالا که دو سال بود چرا همیشه نمونه من به این بیشتر عادت دارم تا یه آدم غریبه دو سال بودم پس بازم میتونه باشه خوبه این جوری بهتره حداقل رویای آدم هم آدم رو می بخشه هم انتقام نمی گیره هم ....

امید بارش باران نوبهارانم نیست

این روزا این شعر و شعری که دفعه قبل نوشتم همیشه زمزمه و نوازش گوشمه کویر تشنه باران است حمید ! تشنه خوبی به من محبت کن که ابر رحمتت اگر در کویر من می بارید به جای خار بیابان بنفشه می رویید و بوی پونه وحشی به دشت برمی خواست چرا هراس ؟ چرا شک ؟ بیا که من لب تو درخت خشک کویرم که برگ و بارم نیست امید بارش باران نوبهارانم نیست حمید مصدق

قاصدک

قاصدک ! هان چه خبر آوردي ؟ از کجا وز که خبر آوردي ؟ خوش خبر باشي ، اما گرد بام و در من بي ثمر مي گردي انتضار خبري نيست مرا نه ز ياري ، نه ز ديار و دياري ، ياري برو انجا که بود چشمي و گوشي با کس برو آنجا که تو را منتظرند. قاصدک ! در دل من همه کورند و کرند دست بردار از اين در وطن خويش غريب قاصدک تجربه هاي همه تلخ با دلم مي گويد که دروغي تو ، دروغ که فريبي تو ، فريب قاصدک ! هان ! ولي ... آخر ... اي واي راستي آيا رفتي با باد ؟ با توام آري کجا رفتي .. آي ! راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟ مانده خاکستر گرمي جايي ؟ در اجاقي ، طمع شعله نمي بندم. قاصدک ! ابرهاي عالم همه شب و روز در دلم مي گريند ... مهدي اخوان ثالث - م.اميد

بازگشت

من برگشتم بعد از 6 ماه نمی دونم چرا .. اما نشد که ننویسم ( شایدم می دونم چرا ) به هر حال برگشتم