پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۰۳
چهل و هفتم چه کنیم تا شاد تر باشیم !!!!!!!!!!!!!!! نکاتی در راستای زندگیی موفق و سازنده و سرشار از موفقیت 1- برای استفاده سریع تر خود و دیگران "خمیر دندان را از وسط لوله فشار دهید و هرگز در خمیر دندان را نبندید " 2- همیشه سعی کنید که در جر و بحث و بگومگوی دیگران دخالت کنید و سعی کنید دیگران را هم در این ماجرا دخالت دهید 3- اگر وقت آزاد دارید بخصوص در ساعاتی که پر رفت و آمد است . یک آپارتمان بلند دارای آسانسور پیدا کنید و مرتبا دکمه های آن را بی هدف فشار دهید ....نکته : هرگز سوار آسانسور نشوید . 4- هنگامی که ماشین شما در اولین خط پشت چراغ راهنمایی قرار گرفت ، از ماشین پیاده شوید و کاپوت را بالا زده و نگاهی به موتور ماشین بیندازید . سعی کنید که حداقل دوبار چراغ سبز و قرمز شود و اینکه این عمل در تابستان سازنده تر است 5- به سینما بروید . نزدیک دیگران بنشینید و در مورد یک موضوع هیجان انگیز با دوستتان بحث کنید . 6- هنگامی که در حال خروج از سینما هستید در نزدیکی صف با صدای بلند با دوستتان در مورد آخر فیلم صحبت کنید . 7-محدوده هایت را بشناس . بدان که جایگاهت کجاس
چند صباحی است اوضاعات حکومتی دگرگون گشته و احوالاتمان چندان بر میلمان نیست . گویا عده ای مکتب بروی فوفولی خوشی به زیر اشکمشان زده و دست به توطئه چینی علیه عالیجناب و امیر حکومت کردند و چشمشان کور و گوششان کر بوده که هنوز هم شعبان بی مخ هایی ( علیه رحمه ) وجود دارند تا ما را بر مرکب قدرت نگاه دارند و اینان که از اجنبیان عالم و کفار تخم حرام اشرفی گرفته اند را بر سر جای خویش خفه کنند . حال اوضاع به کام است و تحت کنترل ما می باشد . گوییم تا آنانکه یا اسارت گرفته ایم را زنانشان تقسیم و خودشان را همگی از دم تیغ بگذرانیم ... تا عبرتی شود برای این رعیت بدبخت .. کتیبه بالا اندر احوالات این چند روزه بود در مملکت شیران اما در مملکت دارالعلوم آزاد احوالات بر سر امتحانات میگردد و ما اندر خم همان کوی و برزن آزمون ها گیر کرده و مانند آهو در برف مانده ایم باشد تا فردا که آزمون خزانه داری مهندسی دارم بتوانم سربلند از آزمون بیرون آیم هر چند که اوستاد اجازت فرمودند تا چرتکه مهندسی آوریم تا دستورات را از آن استفاده کنیم اما خوب حال ما همانند کسی است که در اشکم مبارک ضرف شویند و رخت ها را آب بک
سلام من نمی خواستم بنویسم اما نشد من کاری کردم که غیر قابل بخشش بود من به کسی که به من اعتماد کرده بود ....ظلم کردم من به کسی که منو محرم رازهای نگفته اش کرده بود ...ظلم کردم من به کسی که منو امین خودش میدونست ..ظلم کردم و بدترین جنایت و خیانت و جفا رو در حقش انجام دادم ...نمی دونم چی بگم .... تنها کاری هم که می توان کرد عذر خواهیست که حقم نیست ... حق من بخشش نیست ..... اما چه منم .. می خواهم جبران کنم ......... به خداوندی خدا من متاسفم و پشیمان باور کن که باور کردن حرف کسی که از او زخم خورده ای سخت ترین کارهاست نمی دونم چه جور اما میخواهم جبران کنم بازهم میگویم که منو ببخش و اینکه من قصد ظلم و جفا را نداشتم از حماقت و بی شعوریم بود هر کس اینو میخونه گیج نشه این نوشته برای یه عاشق و معشوق نیست نه من نشان دادم که جنبه ندارم همین و متاسفم
سلام در این چند صباح روزگار بسی بر ما تنگ گردیده باعث عذاب گشته و دروس مختلفه درسی مارا بیچاره نموده است . در این راستا در جهت رفع مشاکل به نبرد پرداخته درس موعادلات دیفیرانسیل را در کمال سلامت عقل از صفحه روزگار حذف کرده و استاد و همچنین خودمان را بسی خرسند نمودیم تا باشد باقی آزمون ها را بتوان گذراند تا شاید از مشروطی جان سالم بدر برد. اقدامی دیگر این بود که کمتر به نت پرداخته به درس ها بپردازیم و بلاگ را رها و درس را بگیریم ...البت حضرات مستحضر باشند که بنا به اعتیادی که به این کردار داریم نتوانیم ترک مطلق کرده پس به محدود کردنش پردازیم اما سخنی نیکو گویم از جبران که بسی با او حال میکنیم و امیدوارم که شما نیز از او و کتیبه هایش مستفیذ ( مثـتـفیظ یا مصطفیز کدامین درست است ندانم ) گردید . روزی زیبایی و زشتی در ساحل دریایی به هم رسیدند و به هم گفتند" بیا در دریا شنا کنیم " برهنه شدند ودر آب شنا کردند ، زمانی گذشت و زشتی به ساحل بازگشت و جامه های زیبایی را پوشید و رفت . زیبا نیز از دریا بیرون آمد و جامه هایش را نیافتاز برهنگی خویش شرم کرد و به ناچار لباس زشتی را
بچه ها .... همه چیز با یه نسبتی سنجیده میشه .... وزن با کیلو ... نسبت دیوونگی چیه ؟؟ تازه بعد از اون درصد دیوونگی من چقدره ؟؟
سلام میگم منم اومدم بلاگر .... هاهاها .... فکر کردید دارم میرم .... عمرا .... من تا پوست از سرتون نکنم ول کن نیستم تازه اومدم بلاگر تا مثل این پرشین بلاگ هفته ای هشت روز خراب نباشه و بتونم درست و حسابی کچلتون کنم(ترجیها نمره چهار ) من با پویان با وبلاگ آشنا شدم ....بعد از مدتی هم خودم دست به عملیاتی انتحاری زده و وبلاگ علی سیاه متولد شد ... نمی دونم من انقدر باحالم یا اینکه بقیه انقدر باحال که از وبلاگ نویسیم خوشم اومد ... اونجا دوستای زیادی پیدا کردم ..... اولین نفری که بهم نظر داد عماد بود .... بعد با منصوره و سوگند .... گل پسر هم که از رفقا بود .. هرچند ما رو تحویل نمی گیره و جوات میشمارتمان اما ما دوسش داریم ... با ساره و خونه اش قدم به لینکهای دیگه ای گذاشتم و زهرا و شیما کم کم اضافه شدند و دوستای خوبی پیدا کردم ... چیزهای زیادی هم یاد گرفتم و یاد دادم .... این آخری ها هم سارای و سارا و ... ( دیگه زیادی دارم تعارف میکنم ..بسه ) خلاصه کلی صفا کردیم و کلی بهتون حال دادیم .... اما هر وقت توی آسمونا داشتم پرواز می کردم و با کامنت ها حال می کردم یه دفعه پزشین بلاگ می مرد