دویست و هفت

شب عاشورا بود ، عاشوراي سال 49
گفتم بروم به مجلس روضه اي ، از همين روضه ها که همه جا هست و صدايش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. ديدم، ايمان وتعصب من به عظمت حسين و کار حسين بيش از آن است که بتوانم آن همه تحقير ها را بشنوم و تحمل کنم. منصرف شدم.
اما شب عاشورا بود شهر يکپارچه روضه بود وخانه يکپارچه سکوت و درد، چه مي توانستم کرد؟ از خودم توانستم منصرف شوم، از روضه توانستم منصرف شوم ،اما چگونه مي توانمستم خود را از عاشورا منصرف کنم؟
نامه ام را که به دوستم نوشته بودم - دوستي که هرگاه روزگار عاجزم ميکرد و رنج به ناليدنم وا مي داشت، به پناه او مي رفتم - برگرفتم ، گفتم در اين تنهايي درد و اين شب سوگ ، بنشينم و با خود سوگواري کنم، مگر نمي شود تنها عزاداري کرد؟ نشستم و روضه اي براي دل خويش نوشتم ، آنچه را در نامهء او براي خود نوشته بودم و تصور غربت و رنج خودم بود، تصحيح کردم تا تصوير غربت و رنج حسين گردد.
آنکه عظمت رنج و شکوهء شهادتش هر رنجي را در زندگي آسان مي سازد و هر مصيبتي را حقير!
واين همان بخشي است که در پايان اين نوشته قرار گرفته است
در اين لحظات شگفت، که من در يک بي خودي مطلق به سر مي برم، ودرد که هر وقت به مطلق مي رسد، جذبه اي روشن ومستي بخش مي شودوحالت آرام و روشن وخوب مي دهد - واين دردهاي حقير و بد است که متلاشي کننده است و گزنده و بد - مرا در يک نشئهء سکرآوري از خود به در کرده بود، آنچنان که گويي من نبودم.
درد بود که خود مي نوشت
ناگهان اين زيارت پر معنا و عميق "وارث" در مغزم جرقه زد، خطاب به حسين:
سلام بر تو اي وارث آدم، برگزيدهء خدا
سلام بر تو اي وارث نوح، پيامبر خدا
سلام بر تو اي وارث ابراهيم ، دوست خدا
سلام بر تو اي وارث موسي، همسخن خدا
سلام بر تو اي وارث عيسي، روح خدا
سلام بر تواي وارث محمد، محبوب خدا
سلام بر تواي وارث علي، ولي خدا
عجبا! صحنهء کربلا ناگهان در پيش چشمم، به پهنهء تمامي زمين گسترده شد و صف هفتاد و دو تني که به فرماندهي حسين در کنار فرات ايستاده است، در طول تاريخ کشيده شد که ابتدايش، از آدم - آغاز پيدايش نوع انسان در جهان - آغاز مي شود وانتهايش تا ... آخرالزمان، پايان تاريخ، ادامه دارد!
پس حسين سياستمداري نيست که به خاطر شراب خواري و سگبازي يزيد با او درگيري پيدا کرده باشد و اين حادثهء غم انگيز اتفاق افتاده باشد! او وارث پرچم سرخي است که از آدم ، همچنان دست به دست بر سر دست انسانيت مي گردد و اکنون بدست او رسيده است و او نيز با اعلام اين شعار که هر ماهي محرم است وهر روزي عاشورا و هر سرزميني کربلا اين پرچم را دست به دست به همهء راهبران مردم و همهء آزادگان عدالت خواه در تاريخ بشريت سپرده است که، آخرين لحظه اي که مي رود تا بميرد و پرچم را از دست بگذارد، به همهء نسلها ، در همهء عصرهاي فردا فرياد برمي آوردکه:
آيا کسي هست که مرا ياري کند ؟ ...

منبع : کتاب " حسين وارث آدم " به قلم " دکتر شريعتي "

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

التماس دعا

یک صد و هشتاد