پست‌ها

یک صد و نود و پنج

تصویر
لبیک الهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک صدام اعدام شد و سکوت نمی دونم دلم می خواست همیشه که اعدام شدن صدام رو ببینم اما حالا که اعدام شد نمی دونم نفرته کم نشد دلم خنک هم نشد فقط می تونم خوشحال باشم که اعدام شد البت هنوز صدامی های زیادی هستند صدام ساز های زیادی هم هستند نمی دونم خدا خیلی بزرگه خدا خیلی بزرگه خیلی خوبه که دنیای دیگه ای هم هست جزایی هم هست کاش خدا ما رو ببخشه ای خدا پی نوشت : می دونی یه سری مشکلات هست که نمی دونم چی کارش میشه کرد حداقل باموقعیت فعلی نمی شه کاریش کرد باید زمان بگذدره باید فرصت ها درست پیش بره باید امید داشت باید بگذاریم شناختشون کامل بشه اگه خدا بخواد اگه صلاح باشه خودش درستش میکنه اما اگه امیدمون بهش رو از دست بدیم اگه تلاشمون رو از دست بدیم ( یکی به خودم بگه پس کو تلاشت احمق ) خدا بزرگه صبوری کنیم صبوری

یک صد و نود و چهار

زمن نگارم عزیزم خبر ندارد به حال زارم حبیبم نظر ندارد خبر ندارم من از دل خود دل من از من عزیزم خبر ندارد دل من از من عزیزم خبر ندارد كجا رود دل عزيز من ، آخ كه دلبرش نيست كجا پرد مرغ حبیبم كه پر ندارد كجا پرد مرغ حبیبم كه پر ندارد بهار مضطر عزيز من آخ منال ديگر كه آه و زاری اثر ندارد همه سياهی عزيزم همه تباهی حبیب من آخ مگر شب ما عزیزم سحر ندارد عزیز من آخ مگر شب ما حبیبم سحر ندارد امان از اين عشق عزيز من آخ فغان از اين عشق كه غير خون جگر ندارد ز هر دو سر بر سرش بكوبند كسی كه تيغ عزيزم دو سر ندارد حبیب من آخ كسی كه تيغ عزيزم دو سر ندارد

یک صد و نود و سه

تصویر
چهار سال گذشت از اولین نوشته از اولین باری که وبلاگ نویس شدم زندگیِ جدیدی بود پر از آدمهای جدید حرفهای جدید روابط جدید آشنایانی که الان قدیمی شده اند و جدیدانی که محبوبم شده اند به هرحال تولد 4 سالگی وبلاگم مبارک شب یلدا اومده مبارکا باشه بر همه تان

یک صد و نود و دو

تصویر
پدر امروز از کربلا اومدن خوشا به سعادتشون خوششون اومده و بعد از عید دوباره میفرستیمشون انشالله ......... دو روز مونده به انتخابات رایحه خوش خدمتی بدبختانه داره میاد چه کنک چه کنم نیفتیم انشالله من که رای میدم به یه لیست ترکیبی از ائتلاف اصلاح طلبها و چند نفر مستقل فردا توی پی نوشت میارم اسمها رو :دی .......... بگذریم از سیاست و اینا بالاخره با یکی دو ماه دوندگی فراغ التحصیلی از دانشگاه تموم شد بعد هم مدارک کامل و سربازی کاش جور بشه سربازی جای درست حسابی برم یه دوستی داشتم شده معلم خیلی حرفه ای تر از ما داره دوره ی معلمی و آموزشی مخصوص تدریس رو میگذرونه خوشا به حالش بهش افتخار می کنم به هر حال ....... یه سری حرف داشتم اصلا اول می خواستم اونها رو بنویسم اما نمی دونم شاید وقتی دیگر شاید جایی دگر موسیقی وبلاگم عوض شد دوباره این هم یه دوست خیلی عزیز بهم داده ......... هفته پیش داشتم از جلو دانشگاه تهران رد میشدم رسیدم به یه آگهی خیلی باحاله پی نوشت : من رای میدم نمی خوام با تحریم و بی خیالی خواهر و رفیق و فک و فامیل بیان سر کار ماها ما مردم قدر نشناس نباید خاتمی رو تنها بگذاریم نباید میدون ...

یک صد و نود و یک

باز نزدیک یه انتخابات دیگه شدیم و جو سیاسی مردم و تلویزیون و تاکسی و اتوبوس و همه جا شده بحث سیاسی ملت ما هم که همه فهییییییییییییییییم خدا آخر و عاقبتمون رو بعد از این انتخابات به خیر کنه البته تا وقتی ملت مثلا روشنفکر و دانشگاهی فکر کنند یا باید با انتخابات حکومت بشه حکومتِ سوئد و یا باید تحریم کرد فکر کنم شورای شهر بعدی نقش امامان رو بازی کنند یعنی از وقتی هاله ی نور پیدا شد و مجمود خان شد پیامبر خوب شورا هم نقش نمایندگان و امامنش رو بازی می کنند و حرفهای محمود رو باید تفسیر کنند که ... ای بابا بگذریم اما تو انتخابات شرکت کنید بلا نزدیکه هاااااا رفتم بالاخره دفترچه اعزام به خدمت خریدم تا یکی دو روز آینده هم پرش می کنم و ارسال دعا کنید بحث سربازی من درست پیش بره فعلا که دوستان چشم زدن و گیر کرده یه فردی می گفت : ما آدم ها خیلی عجیبیم همیشه وقتی به 6 7 سال قبل ترمون که نگاه می کنیم پر است از اتفاقات، حرفها و نظرات و کارهایی که الان به اونها می خندیم بچه بازی به نظر می رسن و گاهی احمقانه اما در زمان حال همیشه فکر می کنیم کارمون بهترین ، درست ترین ، کامل ترین و بی نقص ترینه هیچ سفارش و...

یک صدو نود

تصویر
اول که به دنیا بیای حتی قبل از اینکه برات اسمی انتخاب کرده باشن توی گوشت اذان می گن تا روحت که تازه از یه عالم دیگه اومدهبدونه اینجا هم نیست خدایی جز الله یادت نره فکر نکن اومدی این دنیا و چشمت عالم رو دید و بشی این دنیایی جات اینجا نیست هااااا وقتی هم که مردی برات اذان می گن انگار اذان دومی می گه یادته گفتیم هاا همون اول گفتیم اما کو گوش شنوا حالا رفتی یه دنیا دیگه یه جای دیگه به دنیا اومدی ببینیم اونجا چند مرده حلاجی بیست و چهار سال پیش یعنی ساعت 11 و سی دقیقه ی روز 30 آبان ماه 1361 وسط جنگ تو بیمارستان آرش کمانگیر ( تیرانداز ) تهرانپارس یه پسر به دنیا اومد که 20 روزی دیر کرده بود باسه همین صورتش چین و چروک افتاده بود و بنفش ِ بنفش شده بود وزنش هم 3 کیلو و 400 گرم الان که البت ببینیش می فهمی خیلی کمبود وزنش رو جبران کرده اما خوب دو تا 12 سال گذشته از عمرش باسش امروز خاص ِ فقط خاص بوده و هست خوب و بدش تعریف نشده انشاالله خوبه تولدت مبارک از طرف خودت خود ِ خودت علی سیاه سابق

یک صد و هشتاد و نه

ساعت 7 صبح زنگ می خوره با چشمای بسته خاموشش می کنم دوباره غلت میزنمو پتو رو میکشه روی سرم چشم چپش رو باز می کنم و به کارایی که باید امروز انجام بشه ، جاهایی که باید زنگ زد و حرفهایی و راه هایی که باید برم رو چک می کنم ایول امروز یک شنبه اس با دستم از میز بالای تخت موبایلم رو پیدا می کنم و یه چشمی صبح رو تبریک میگم چشمم بسته میشه باز که میشه میبینم 40 دقیقه خوابم برده و دو سه تا اس ام اس اومده و بی جواب مونده سریع جواب میدم و یه راست دستشویی و بعدشم صبحونه نون بربری از روی بخاری برمی دارم و چایی اونم لیوانی با 4 قاشق شیکر کره و پنیرگچی فراوان یه لیوانم آب سرد بعدش میچسبه می رم نت وبلاگ چک میشه روزآنلاین و بی بی سی و ایسنا و ... یه خورده مثلا اطلاعات روز دستمون میاد یه چک میل هم تنگش تازه شده هشت شایدم چت خوب خوب خوب چی کارا دارم ؟؟ آهان یه مقدار طراحی تایپ و بررسی یه طرح شده 10:30 چه قدر دیر میگذره امروز ادامه کارهاو این حرفها تا وقتی ساعت یک بشه صد بار ساعت رو چک کردم تلفن به مهندس فلانی و قرار برای جلسه ساعت یک شده یک و نیم یه بشقاب پلو و خرشت قیمه داغِ داغ ظرف 5 دقیقه نجویده می خورم ...