دویست و چهل و هشت

سلام
4 روز پیش شوهرخاله ام ( که از بچه گی همیشه عمو صداش می کردیم ) بعد از مدت زیادی رنج بردن از سرطان جان به جان آفرین تسلیم کرد
به من نگفته بودند
تا پریشب که من برگشتم

خدا بیامرزتش انشاالله
سخت بود

نمی دونم چی بگم

ام
دیروز
یه برگه ای توی مراسم پخش کردنند
دستخط مرحوم شوهرخاله ام
که شعری گفته بود
تو بیمارستان
مدتی پیش


بسم الله الرحمن الرحیم

سه برادر دارم ، همه همسنگ طلا
با عیاری بالا
با تعصب و مرامی والا
همسر من تنها ، همه جایم همراه
همه نیش و نوشش
دوست دارم که بمانم پیشش
نوه و دخترکانی همه بابونه مهر
نگران ، چشم براه که بیایم از راه
خواهرانی همه از جنس حریر
همه با قلب رقیق ، دختران و پسرانی پر مهر
زن برادر ، همه با مهر و صفا
یکی شان آنور آب ، نور شب چون مهتاب
با برادرهاشان ، دختران دامادان
دیگری در تهران ، مهربان دل نگران
آن یکی در غربت ، جمله ی غمخواران
با یکی دختر نازش که ملاقات آمد
بستگان و فامیل
دوستان ، دامادان
کلی از همکاران
و همه آنهایی که به هر نحو شدم شامل لطف
حتی پدری که برفته است زدت و خدا
گوشه چشمی به دعایش دارد
و من بی مقدار
که نکردم کاری و نبردم راهی
شرمنده ترین عنصر این احوالم

عباس - بیمارستان ایرانمهر

برای شادی روحش و بخشش گناهان و آمرزشش
لطف کنید و حمد و سوره ای قرائت کنید

یا علی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

یک صد و هشتاد

التماس دعا