پنجاه و نهم
پنج شنبه 23 مرداد
سلام
خوبید
من که خوبم اما نه مثل همیشه
بابا من چه قدر سوتی ام
چهارشنبه ای قرار وبلاگی بود .... منم از قبل تصمیم داشتم برم ... وایی 2 ساعت فقط داشتم دنبال پارک میگشتم ... نمی دونید وقتی رسیدم از خستگی داشتم میمردم
اما تجربه جالبی بود خیلی ها هم که دلم می خواست ببینم تونستم ببینم و خیلی ها رو هم نتو نسیت ببینم
از کسانی که دیدم میشه به پاپیون ... شمیمکا ... پسر ایرونی ... نیما وی سی .... سار ا (آنسوی اقیانوسها) ... ماجراهای من .... داداشش ( یادداشتهای شب ) دیگه ..... ستاره آی ستاره و خیلی های دیگه اشاره کرد ... به هر حال جالب بود
اما بگم از سوتی هایی که دادم
نمی دونم من چرا این جوریم ... سوتی هایی میدم .، کارهایی می کنم که به بقیه بر می خوره با اینکه هیچ نیتی ندارم و اصلا آدمی نیستم که دلم بخواد کسی رو ناراحت کنم ... اما خوب از دهنم می پره و بعضی وفتها هم که گیج میزنم و به قول بعضی ها اسکلی خونم میره بالا ...
خلاصه از اتفاقاتی که افتاد این بود که یادم نیست که کی منو صدا زد که بیا اینم سارا ..منم با یه خانمی که شدیدا ایرانی لباس پوشید...
نظرات