پست‌ها

از سال ۸۱، همیشه این بغض موقع تحویل سال می‌ترکه  و اشک و ارزو می‌ریزه زمین امیدوارم سال ۹۹ به کوفتی ۹۸ نباشه هرچند از ۹۶ هیچ سال خوب نیست 😞

عید

بیست و هشت اسفند، ساعت 5 عصر تنها تو دفتر شرکت، وسط کرونا، دارم روی فرمول و استاندارد های کمیته اشل کار می کنم!  کاری که تهش میشیم چوب دو سر طلا! مثل ارزیابی ها و پاداش و ... 2 روز دیگه هم عیده! عید قرنطینه ای و عید تنها! برای منی که عاشق مهمونی و دورهمی و .. خیلی سخته! اما این چیزی که از ملت می بینم، قطعا و قطعا بعد از عید خیلی بدتر از الان میشه این سیل کرونا و نگرانی هر روز بابت همه ی عزیزان نگرانی بابت اینکه سالم بمونن نگرانی بابت اینکه خودمون سالم بمونیم! که اگه نمونیم! کی مراقب رضا باشه! تا خوب بشیم

خواب

خواب دیدن همیشه برام عجیب بوده و هست خیلی وقت ها از رو خواب هایی که میبینم پی به حس درونیم می‌برم الان ساعت ۵:۳۲  صبح جمعه ۱۶ اسفند خواب دیدم، در خواب عصبانی شدم و ناراحت (حتی موضوعش در بیداری هم البته عصبانیم می‌کنه) با تپش قلب شدید بیدار شدم و الان می‌بینم درسته برای مدت طولانی است که  عصبانی ام  ناراحتم از مملکت، از برخی دوست نماها، از خودم

کرونا

با هر سرفه، با هر عطسه از عزیزانم، دلهره و استرسی می گیرم که خدا می دونه متخصص فکرهای چرت و پرت ام نشستم حساب کردم اگر برسه به قحطی، باید برای دوماه چه قدر مواد غذایی و آب داشته باشم چقدر باید لوازم ضروری داشت خدا رحم کنه

بهشت زهرا

رفتیم تهران بعد نزدیک دوسال رفتم پیش بابا دلم خیلی تنگ شده بود رفتم و گریه کردم، آروم شدم خوب بود فقط داشتم گم می کردم! داشت یادم میرفت بابا رو کجا جا گذاشتیم 😓 روز خوبی بود

تحمیل

آرشام ارشیا شایان  و... این ها فقط اسم هایی است که به خاطر خودخواهی و تحمیل حتی تا الان نگفته بود بهم مجبورش کردم بیاد کرمان مجبور کردم بچه دار شیم و اسمش رو رضا بزاریم لعنت به من

گریه کردم

یه دل سیر گریه کردم دختر یکی از همکاران نقاسی از عکس رضا کشیده برامون از روی محبت بازش کردم گوش راست و نداشت اوار غمش رو من و مریم ریخت من هم که آمادگیش و داشتم گریه کردم گریه کردیم گریه کردیم