یک صد و هفتاد و پنج

جای همگی خالی
یه شرح حال میگم .. حالش رو ببرید
جمعه 6/5/85
صبح از خواب بلند شدم .. کتاب خوندم آب و خاک از جعفر مدرس کاشانی
تا ساعت 3
دمای هوا 40 درجه
با اتوبوس رفتم انقلاب دفترمون
جلسه تا ساعت 11 شب
شام ساندویچ هایدا

شنبه 7/5/85
صبح ساعت 9:30 حرکت به سمت دانشگاه
حدود 15 روز از درگذشت دوست و همدانشگاهی عزیزمون مرحوم مهندس علیرضا گلبیدی نگذشته
برای شادی روحش در دانشگاه مراسم یادبودی گرفتیم
خانواده خودش و دوستان و ...
تا ساعت 3
ناهار کالباس تنوری
رفتم ونک و از اونجا انقلابتا ساعت 8
ساعت 9 رفتم خونه داییم اینا
شام 2 بشقاب پر باقلا پلو با گوشت گوساله چرب و چیلی

یک شنبه 8/5/85
صبج ساعت 7 مدرسه
یه کله تا ساعت 1 ظهر
رفتم خونه
ناهار نبود
پس 3 تا تخم مرغ نیمرو استاد کردم
عصری رفتم بیرون
تا شب
دوباره شام ایندفعه شیر و بیسکویت

دوشنبه 9/5/85
صبح با دل درد ، سر درد ، تن درد ، تب ولرز و ....
صبحانه خوردم
در حد یه لقمه نون
برون روی فراوان
قرار بود برم دفتر انقلاب
اما نرفتم واستراحت کردم
فجیع حال خوبی نداشتم
ناهار : کته ماست
تا ساعت 4
با آزانس رفتم دفتر انقلاب
جلسه بود
تا ساعت 9
شام : نون ماست

سه شنبه 10/5/85
ساعت 1 بامداد
صدار بوق وق وق دزدگیر ماشین
خونه ما طبقه همکف
ماشین جلوی پنجره
مال هیچ کس نیست
قطع میشه
ساعت 1:20 بامداد
باز هم صدای وق وق ماشین
تا ساعت 2:30ادامه داشت
تماس با 110
ساعت 3 پلیس اومد
دزدی که نیست ... پس چه کنیم ؟
یه سیخ کباب بیار !!!
سرکار در رو با سیخ کباب باز کرد ( پراید بود ماشین ) برق ماشین قطع شد
آخیش
بخوابیم
ساعت 5
صدای موبایل
الو بفرما
آقا اونجا بار بریه ؟؟
نهههههههه
ساعت 5:30
صدای موبایل
آقا اونجا باربری نیست ؟ سیمان چی ؟ سیمان دارید ؟
ساعت 7 ساعت زنگ زده که برم مدرسه
چشم راستم باز نمیشه
ساعت اول رو بی خیال
ساعت 9 مدرسه تا ساعت 1
ناهار استانبولی
ساعت 3 تا 9 انقلاب
شام استانبولی با ماست و گوجه فراوان
امروز
...

همین

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

التماس دعا

یک صد و هشتاد