پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۰۷

دویست و بیست

زندگی منشوری است در حرکت دوار. منشوری که با رنگ های بدیع و دلپذیرش آن را زیبا ، خیال انگیز و پرشور ساخته است این چرخ دوار چرخیده و چرخیده رسیده به من تا نوبت به سربازی برسه فردا ساعت 5:30 باید پادگان 02 تهران، گردان وحدت، گروهان 3 باشم و سربازی من هم شروع شد 2 ماه آموزشی نظامی بعدش هم 2 ماه کد ( که ایشالله شیراز نباشه و بیفتم تهران ) و بعدش هم سربازی ... شما خوش باشید شاید آپ بشه یا توسط خودم یا یکی دیگه دعایمان کنید فعلا علی الحساب خداحافظ پی نوشت: می بینی یه سال سریع گذشت 20 سال قبلش هم همینطور این 2 سال هم .. می گذره چشم به هم بزنی فقط دعا یادت نره و نوکل خودت می دونی کجا جا داری! پس خوب باش

دویست و نوزده

ترس هاي كودكانه به دعوت از تازه کار 1- بچه که بودم بزرگترین کابوسم خواب یه اسب سوار سیاه بود که میومد توی بالکن و من رو می برد و بعدش همه ی خونه رو آب میگرفت ... اما الحمدلله زیاد خفن ترسناک نبود 2- از کامیون می ترسیدم ... خیلی زیاد .. یعنی وقتی با ماشین یا پیاده حتی از فاصله دور کامیون میدیم ته دلم خالی میشد..کاریش نمیشد کرد ... باسه همین هنوز گواهینامه نگرفتم ( البت ربطی نداره ، خنده هم نداره ) 3- از ارتفاع می ترسم .. نه هر ارتفاعی ها .. اما می ترسم .. سوم راهنمایی رفتیم اردوگاه باهنرتوی لواسون .. یه چیزی بود که آدم از بلندی آویزون میشد و بین دو تا کوه حرکت می کرد ( مثل تله کابین اما بدون اتاق ) تنها کسی که نرفت من بودم و یه نفر دیگه.. خوب اگه میافتادم چی ؟ 4- بچه که بودم، یعنی تا اول راهنمایی از امتحان شدیدا می ترسیدم . با اینکه 20 میشدم اما قبل و موقع امتحان تنم یخ بود .. تا اینکه توی راهنمایی نمره پایین گرفتم و ترسم ریخت .. سر کنکور سراسری سوت میزدم :دی 5- وابستگی زیادی به عزیزانم و عزیزترین هام دارم.. ترس از مسافرت رفتن بدون من و یا این جور چیزها ( یعنی بدون من برن جایی و مدت

دویست و هجده

این نامه حدود دو هفته قبل نوشته شده بود منتها به دلایلی امروز منتشر کردم : برای محسن یادمه حدود شش یا هفت ماه پیش بود که یه شبی با هم رفتیم بیرون، یه خورده خیابون گردی و شامی و حرف زدن و درد دل کردن، در مورد همه چیز هم صحبت کردیم و از ماجراهای شرکتتون و کاری که تازه داری شروع میکنی گرفته تا مسائل جزئی دیگه.. اون روز گفتی مثل اینکه قراره یه سری اتفاق بیفته و ممکنه که برای کار بری خارج از کشور و ... حرفی بود و گذشت چند ماه بعد وقتی امین از سوئیس اومده بود و رفتیم با مهران ایازی و بروبچ بیرون و من امین رو بعد از 7 سال دیدم و ماجراهای اون شب، دوباره یاد این افتادم که قراره تو هم بری وقتی میگم تو هم بری چون فکر کنم از بین هم دوره ای های ما ( حدود 85 نفر حلی دویی ) نزدیک 8 تا 10 نفر ایران موندن و همه یا برای درس و کار و زندگی رفتن تو همه ی دنیا پخش شدند. بعد ترش و وقتی بهم گفتی مثل اینکه قضیه جدی شده و بعد از عید رفتنی هستی و هرچه این موعد نزدیک تر شد هِی همه ی این 13 سال و اندی رفاقت اومد تو ذهنم از اون مراسم تولد توی اتوبوس خط انقلاب ، دپوی شرق و کتاب و اسمارتیزی که گرفتم یا مثنوی معنوی که

دویست و هفده

نشده که بنویسم می نویسم تا چند روز دیگه فقط دفترچه اعزامم اومده کد محلا آموزشم هم 36 ... اول اردیبهشت میرم برای تقسیم انشالله که تهران باشه فعلا التماس دعا