هفتاد و دوم


چهارشنبه هفتم آبان هزار و سیصد و هشتاد و دو

سلام
1- ماه رمضان رسیده و همون حال و هوا ... نمی دونم شمای خواننده روزه میگیری یا نه ... یا اصلا اعتقادی به این مساله دارید یا نه ...برام فرقی نداره ..اما برای من ماه رمضون یه ماه دیگه است .... بماند ... فقط انشالله نماز و روزه هاتون قبول باشه

2- چند صباحی است که بار فرهنگی وبلاگ اومده پایین برای همین یه نوشته از جبران خلیل جبران مینویسم حالشو ببری:
روزی روزگاری ، مردی توانگر بود که به حق ، به سردابه هاو به باده هایش افتخار می کرد . و خمره ای شراب بسیار کهنه ای داشت که برای فرصتی استثنایی که خودش هم نمی دانست چیست ، نگه داشته بود .
استان دار به دیدارش رفت . مرد فکری کرد و گفت :" خمره را برای یک حاکم ساده باز نمی کنم . "
اسقف آن منطقه به دیدارش رفت ، مرد به خود گفت :" نه ، خمره را باز نمی کنم. او ارزش آن را درک نمی کند و عطرش به منخرسین او نخواهد رسید "
شاهزاده ی آن قلمرو به دیدارش رفت و با او شام خورد . اما مرد فکر کرد :" این باده ، شاهانه تر از آن است که شاهزاده ای بنوشد "
و حتی روز عروسی برادرزاده اش ، به خود گفت :" نه،نه، خمره ام را نزد ایم مهمان ها نمی آورم "
و سال ها گذشت ، و او پیر شد و درگذشت . و او را مثل و دانه و بذری به خاک سپردند.
و روزی که اورا به خاک می سپردند،خمره ی او را به همراه دیگر خمره ها آوردند و میان دهقانان تقسیم کردند ، و هیچ کس پی نبرد که چه شراب کهنه ای نوشیده است .
برای انها، هرچه در جام ریخته شود ، باده است .

3- می خواستم امروز اول اولش بنویسم :
غریـــــــب آشـــــــــــنــــا .... دوســـــــــت دارم بیـــــــــــا

چرا ؟... خوب آخه ye gharibe میاد و برام نظر میده ... می خواستم بگم من اگه چیزی میندازم منظوری ندارم و برای صمیمی تر شدن جو حاکمه !!!!!!

4- می گم ها گذشت اون زمانی که آدمها برای هم ارزش قایل بودن ... گذشت اون زمانی که حرمت ها بین آدمها ... بزرگتری و کوچکتری اهمیت داشت .. ( باز این بحث رو نکشیم وسط که اختلاف سن و درک و منطق و .... ) ما جوونا جدی جدی فکر می کنیم همیشه جوونیم ؟؟؟

5- چند وقتیه دلم گرفته .. شاید وفتی با بچه ها هستم شادم ، شوخی میکنم ،میخندم و .. اما دلم برای یه گریه درست و حسابی لک زده

6- بسه دیگه برم لالا ............. بای بای


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

یک صد و هشتاد

التماس دعا