هفتاد و یکم
شب آدینه دوم آبان هزار و سیصد و هشتاد و دو
یک سال گذشت ...فکر نمی کردم به این سرعت بگذره ... البته چندان هم زود نگذشت اما گذشت
29 مهر 81 ... اوایل فکر می کردم که همه چیز تمام شده .. بدترین روز زندگی من ... بود اما نه بدترین . انقدر بعد ازاون روزهای بد دیدم که از خدا می خواستم بدترین اتفاق شنیدن " نه " باشه ... همین .
پایان دوسال عاشق بودن . پایان عشق
فکر می کردم که عشق هم تمام شد. زندگی پوچ شد و بی دلیل .
یک سال گذشت از زمانیکه سارا رو از دست دادم
نمی دونم شاید قرار خداوند با زمینیان این بوده که هیچ عاشق و معشوقی به هم نرسند و گر برسند جایش فقط در آن دنیاست
و آنانکه در این دنیا به هم رسیده اند عاشق نبوده اند و عشق را نفهمیده اند
شاید عشق راهی است که باید طی شود . که اگر این عشق ها نبود شاید عشق بزرگتری را یافت نمی کردیم
اصلا عشق چیه که همه رو گرفتار خودش میکنه .... همه را... عشق نه بیماریه ... نه جنونه ... نه افراط و نه تفریط ... عشق همه چیز است و هیچ نیست ... عشق یعنی زندگی ... عشق اولین گام عبادته ... مگر نه اینکه معشوقه هرچه گفت پسندیم
پس عشق یگانه راه عبادت ... یگانه راه سعادت
فقط ای کاش عاشق بشیم ... و عاشق بمانیم
الان یک سال از اون ماجرا گذشته
یک سال که متاسفانه تلخی اش به شیرینی اش چربید
اما گذشت
الان من عاشقم .. اما نه فقط عاشق سارا .... عشق بزرگتری یافتم ... من عاشقم ... همین
و هیچ دلیلی برای ابراز عشق به غیر خدا نمی بینم ... عاشقم چون زنده ام
عاشقم ...
من عاشق کسی نمی شوم ... اما کسانی هستند که دوستشان دارم .. خیلی خیلی زیاد ... آنقدر که خودم را در برابرشان نمی بینم ... اما حتی برای اینان نیز از معشوقه ام نمی گذرم
---------------
متن بالا رو می خواستم 29 مهر بنویسم ... نشد نه کامپیوترم سالم بود نه نت داشتم
چند وقتی از همه دور بودم و دلم گرفته
بهم سر بزنید تا بدونم یاد منم هستید
راستی یه سری وقایع اتفاقیه هم هست که بگم
1- چشم جهان به جمال من روشن شد و من هم به جرگه معلمین پیوستم ... آنهم در مدرسه علامه حلی تهران ... این بچه ها که خل هستند ... حلال ببینید منم بشم معلمشون ... چه شود
2- 55000 تومان هزینه تلفن و موبایل دادم و دارم از دردش میمیرم .... یکی نیست که قالب بخواد ازش پول بگیرم ؟؟؟؟
3- قالبم عوض شد ... یه کمی البته ( مرتیکه مگه کوریم ... خودمون دیدیم ... با این قالبت)
4- در استانه 30 آبان ولادت باسعادت منجی وبلاگ بشریت علی آدینه ( همون عای سیاه خودمون ) هستیم ... شایان ذکر است که هرگونه کادو را شخصا پذیرایم :دی
5- دوستتان دارم
6- ما بیشتر
7- چاکریم ... کرتیم به مولا ( آقا اینجا چاله میدون نیست ها ... درست حرف بزنید آقا )
8- چشم .... بگم براتون که آماده تحولات عظیمی باشید ...خبرش بعدا میرسه
9- راستی اگه نتونستم زود زود بنویسم نزنید ها .... خوب پول مول یخده
10- بسه بابا ...برید بخوابید ...بای
شب آدینه دوم آبان هزار و سیصد و هشتاد و دو
یک سال گذشت ...فکر نمی کردم به این سرعت بگذره ... البته چندان هم زود نگذشت اما گذشت
29 مهر 81 ... اوایل فکر می کردم که همه چیز تمام شده .. بدترین روز زندگی من ... بود اما نه بدترین . انقدر بعد ازاون روزهای بد دیدم که از خدا می خواستم بدترین اتفاق شنیدن " نه " باشه ... همین .
پایان دوسال عاشق بودن . پایان عشق
فکر می کردم که عشق هم تمام شد. زندگی پوچ شد و بی دلیل .
یک سال گذشت از زمانیکه سارا رو از دست دادم
نمی دونم شاید قرار خداوند با زمینیان این بوده که هیچ عاشق و معشوقی به هم نرسند و گر برسند جایش فقط در آن دنیاست
و آنانکه در این دنیا به هم رسیده اند عاشق نبوده اند و عشق را نفهمیده اند
شاید عشق راهی است که باید طی شود . که اگر این عشق ها نبود شاید عشق بزرگتری را یافت نمی کردیم
اصلا عشق چیه که همه رو گرفتار خودش میکنه .... همه را... عشق نه بیماریه ... نه جنونه ... نه افراط و نه تفریط ... عشق همه چیز است و هیچ نیست ... عشق یعنی زندگی ... عشق اولین گام عبادته ... مگر نه اینکه معشوقه هرچه گفت پسندیم
پس عشق یگانه راه عبادت ... یگانه راه سعادت
فقط ای کاش عاشق بشیم ... و عاشق بمانیم
الان یک سال از اون ماجرا گذشته
یک سال که متاسفانه تلخی اش به شیرینی اش چربید
اما گذشت
الان من عاشقم .. اما نه فقط عاشق سارا .... عشق بزرگتری یافتم ... من عاشقم ... همین
و هیچ دلیلی برای ابراز عشق به غیر خدا نمی بینم ... عاشقم چون زنده ام
عاشقم ...
من عاشق کسی نمی شوم ... اما کسانی هستند که دوستشان دارم .. خیلی خیلی زیاد ... آنقدر که خودم را در برابرشان نمی بینم ... اما حتی برای اینان نیز از معشوقه ام نمی گذرم
---------------
متن بالا رو می خواستم 29 مهر بنویسم ... نشد نه کامپیوترم سالم بود نه نت داشتم
چند وقتی از همه دور بودم و دلم گرفته
بهم سر بزنید تا بدونم یاد منم هستید
راستی یه سری وقایع اتفاقیه هم هست که بگم
1- چشم جهان به جمال من روشن شد و من هم به جرگه معلمین پیوستم ... آنهم در مدرسه علامه حلی تهران ... این بچه ها که خل هستند ... حلال ببینید منم بشم معلمشون ... چه شود
2- 55000 تومان هزینه تلفن و موبایل دادم و دارم از دردش میمیرم .... یکی نیست که قالب بخواد ازش پول بگیرم ؟؟؟؟
3- قالبم عوض شد ... یه کمی البته ( مرتیکه مگه کوریم ... خودمون دیدیم ... با این قالبت)
4- در استانه 30 آبان ولادت باسعادت منجی وبلاگ بشریت علی آدینه ( همون عای سیاه خودمون ) هستیم ... شایان ذکر است که هرگونه کادو را شخصا پذیرایم :دی
5- دوستتان دارم
6- ما بیشتر
7- چاکریم ... کرتیم به مولا ( آقا اینجا چاله میدون نیست ها ... درست حرف بزنید آقا )
8- چشم .... بگم براتون که آماده تحولات عظیمی باشید ...خبرش بعدا میرسه
9- راستی اگه نتونستم زود زود بنویسم نزنید ها .... خوب پول مول یخده
10- بسه بابا ...برید بخوابید ...بای
نظرات