یک صد و هشتاد و نه

ساعت 7 صبح زنگ می خوره با چشمای بسته خاموشش می کنم
دوباره غلت میزنمو پتو رو میکشه روی سرم
چشم چپش رو باز می کنم و به کارایی که باید امروز انجام بشه ، جاهایی که باید زنگ زد و حرفهایی و راه هایی که

باید برم رو چک می کنم
ایول امروز یک شنبه اس
با دستم از میز بالای تخت موبایلم رو پیدا می کنم و یه چشمی صبح رو تبریک میگم
چشمم بسته میشه
باز که میشه میبینم 40 دقیقه خوابم برده و دو سه تا اس ام اس اومده و بی جواب مونده
سریع جواب میدم و یه راست دستشویی و بعدشم صبحونه
نون بربری از روی بخاری برمی دارم و چایی اونم لیوانی با 4 قاشق شیکر
کره و پنیرگچی فراوان
یه لیوانم آب سرد بعدش میچسبه
می رم نت
وبلاگ چک میشه
روزآنلاین و بی بی سی و ایسنا و ... یه خورده مثلا اطلاعات روز دستمون میاد یه چک میل هم تنگش
تازه شده هشت
شایدم چت
خوب خوب خوب
چی کارا دارم ؟؟
آهان
یه مقدار طراحی
تایپ و بررسی یه طرح
شده 10:30 چه قدر دیر میگذره امروز
ادامه کارهاو این حرفها
تا وقتی ساعت یک بشه صد بار ساعت رو چک کردم
تلفن به مهندس فلانی و قرار برای جلسه

ساعت یک شده یک و نیم
یه بشقاب پلو و خرشت قیمه داغِ داغ
ظرف 5 دقیقه نجویده می خورم
لباس می پوشم
مسواک
یه دستی هم به صورتم میکشم
یک و چهل و پنج دقیقه
چی قرار بود ببرم امروز ؟ نمی دونم
فک می کنم یه چیزی جا مونده

کفشم رو با پارچه تمیز می کنم و بهش از این واکس های فوری میزنم
خوب خوبه ایشالله
پریدم بیرون
با قدم های تند سمت خیابان اصلی
رسالت ... رسالت
ساعت 2 شد
همه دارم میرن هفت حوض
حالا اگه بخوام برم هفت حوض یه ماشینم گیر نمیاد
بالاخره یه پیکان دهه 30 جلوم میزنه رو ترمز
راننده ماشین هم مثل خود ماشین ماله دهه ی 30 بلکه قدیمی تر
سرعت تقریبا برابر با لاکپشت
حرص خوردن رئ که دیگه باید تو تهران بهش عادت کرد
رسیدیم رسالت بالاخره
اینجا رو هم که قالیباف محترم همچین کنده که برای رفتن به اونور میدون باید یه ربع تو خاک و خل راه رفت
لعنت
خیر سرم کفشم و واکس زدم
توی راه 100 مدل آدم و 100 مدل دست فروش
از زیتون پرورده و شلوار لی بگیر تا ...
رسیدم ترمینال تاکسی رانی
ایول ماشین ونک هست
سوار میشم
3 نفریم یه پسر و یه دختر صندلی عقب نشستن
سر و صدای زیادی هم دارن
تو آینه نگاه می کنم
به هم اصلا نمی آن
به من چه ها راستی
میرم تو فکر خودم
یه اس ام اس میاد که کجایی و کی میرسی
می گم تو راهم
10 دقیقه اس تو ماشینم و منتظر یه آدم
آقا ... دادا ... اخوی بیا بریم اون یه نفر رو حساب می کنم
آخیش بالاخره راه افتادیم
برای رسیدن به خیابان رسالت یه مارپیچ پر ترافیک رو باید طی کرد
تا سید خندان خوبه بدک نیست
صدای ضبط تقریبا بلنده و یه خانمی داره می گه
"شب شب شب که نذاشتی خواب نذاشتی برام
روز روز روز که نذاشتی خواب نذاشتی برام"
ماشین شاید مال سال 55 یا 56 باشه کلا شاید 2 میلیون هم نیارزه
اما حدود 600 700 تومن خرج ضبط و و باند و ایناش کرده
رسیدیم حقانی و جهان کودک
ای واااااای
ترافیک خفن
یه 10 دقیقه ای از 2:45 گذشته
تقریبا 3
نا امید شدم و پیاده میشم
سربالایی رو تقریبا می دوم
اس ام اس میاد نرسیدی ؟
جواب نمی دم
مسیر آفریقا تا میدون ونک رو میدوم
بالای میدون از این آب سردکن های شهرداری آب می خورم و یه نفسی تازه می کنم
هوووووف
رسیدم
از خیابون پهلوی رد میشم و میرسم سر خیابون ونک
نبش خیابون یه چادر زدند و صدای نوحه و سینه زنی بلنده
یه جاییه که کتاب و سی دی مذهبی و چفیه و تسبیح و سی دی و ... می فروشن
رد میشم
پشت چادر
بازم یکشنبه
سلام

انگار وسط کویر
تشنه ی تشنه
یه پارچ آب یخ رسیده باشه بهت

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

التماس دعا

یک صد و هشتاد