دویست و شصت

امروز مثل هر روز نبود
مثل هر سال نبود ...
دیگه هم مثل قبل نمیشه ....
آخهه یه زمانی تولدم بود بابام میومد و صورتم و تودستاش می گرفت و پیشونیمو می بوسید
هنوز گرمای دستش، نوازش صورتش که همیشه روی صورتمون می گذاشت رو حس می کنم ..
هنوز باور نکردم ...
الان می ترسم
بابام خیلی ماه بود و خیلی قبولم داشت ... اما الان چی ؟ الان کهخ از اون بالا بالاها داره همه اعمالم و می بینه ... ای خدا
کی امسال بهم تبریک میگه ؟ کی هست که وقتی نفس می کشید قوت قلب بود و حضورش برکت ...

امروز تولدم بود
اما ...

خدایا ...
رحم الله من قرا فاتحه مع الصلوات

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

التماس دعا

یک صد و هشتاد