یک صد و نود و چهار

زمن نگارم عزیزم خبر ندارد
به حال زارم حبیبم نظر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من عزیزم خبر ندارد
دل من از من عزیزم خبر ندارد
كجا رود دل عزيز من ، آخ كه دلبرش نيست
كجا پرد مرغ حبیبم كه پر ندارد
كجا پرد مرغ حبیبم كه پر ندارد
بهار مضطر عزيز من آخ منال ديگر
كه آه و زاری اثر ندارد
همه سياهی عزيزم همه تباهی حبیب من آخ
مگر شب ما عزیزم سحر ندارد عزیز من آخ
مگر شب ما حبیبم سحر ندارد
امان از اين عشق عزيز من آخ فغان از اين عشق
كه غير خون جگر ندارد
ز هر دو سر بر سرش بكوبند
كسی كه تيغ عزيزم دو سر ندارد حبیب من آخ
كسی كه تيغ عزيزم دو سر ندارد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

التماس دعا

یک صد و هشتاد