یک صد و شصت و هفت

1- سه شنبه 9 خرداد شوهر دخترخالم که تازه 4 ماه بود عقد کرده بودند و مرداد عروسیشون بود ... تصادف کرد ..
2- سه روز گذشته بود .. بیمارستان شهدای تجریش .. هنوز تو بخش اورژانس بود .. بیهوش .. با ضربه مغزی
3- بعد از یک هفته هنوز ICU خالی نیست .. هیچ بیمارستان دولتی پذیرش نمی کنه ... برای یه خانواده که توی رودهن مستاجرند بیمارستان خصوصی یعنی ...
4- 11 روز گذشت ... به هوش اومده و می گه بهش زدن و در رفتن ... شکمش یه زخم اندازه ی دو بند انگشت داشت که پانسمان شده
5- دکترا می گن که لخته مغزش رد شده و تا چند روز آینده به هوش کامل میاد
6- بازی ایران و مکزیک ... تلفن زنگ می زنه ... مجتبی رو بردن ICU ... چرا ؟ ... ایست قلبی کرده و تنفسش قطع شده
7- تا صبح دعا و .... عصر دوشنبه تموم کرد
8- پزشکی قانونی : مشکلی از مغز نبوده .. چرک رو درست پانسمان نکردن .. چرک زده به خونش و ...
9- به بیمارستان شهدای تجریش قتلگاه هم میگن ... به کجا باید این درد رو ببرم
10- خودم فقط 13 به در دیده بودمش و به هم 2 3 ساعت فوتبال بازی کرده بودیم ... اما ... ای خدا :((((((((
11- از همه فجیع تر ... دخترخاله ام .. ای خدا .. توی 18 سالگی و ..نمی دونم امروز که دیدمش نشناختمش 10 سال پیر شده بود
12- 6 ماه پیش بهمون زنگ زدن گفتن داره نامزد می کنه ... بعد یه هفته عقد کردن ...چه زود اومد و چه زود رفت
13- روحش شاد ... خدا بهشون صبر بده
14- دعا کنید ... و شکر که تن سالم دارید و ....خدا نصیب هبچ کس نکنه
15- خاک سرده و همه فراموش می کنیم ... اما خودمون چی ... چقدر مرگ نزدیکه

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

التماس دعا

یک صد و هشتاد