پنجاه و نهم
پنج شنبه 23 مرداد


سلام
خوبید
من که خوبم اما نه مثل همیشه
بابا من چه قدر سوتی ام
چهارشنبه ای قرار وبلاگی بود .... منم از قبل تصمیم داشتم برم ... وایی 2 ساعت فقط داشتم دنبال پارک میگشتم ... نمی دونید وقتی رسیدم از خستگی داشتم میمردم
اما تجربه جالبی بود خیلی ها هم که دلم می خواست ببینم تونستم ببینم و خیلی ها رو هم نتو نسیت ببینم
از کسانی که دیدم میشه به پاپیون ... شمیمکا ... پسر ایرونی ... نیما وی سی .... سارا (آنسوی اقیانوسها) ... ماجراهای من .... داداشش ( یادداشتهای شب ) دیگه ..... ستاره آی ستاره و خیلی های دیگه اشاره کرد ... به هر حال جالب بود
اما بگم از سوتی هایی که دادم
نمی دونم من چرا این جوریم ... سوتی هایی میدم .، کارهایی می کنم که به بقیه بر می خوره با اینکه هیچ نیتی ندارم و اصلا آدمی نیستم که دلم بخواد کسی رو ناراحت کنم ... اما خوب از دهنم می پره و بعضی وفتها هم که گیج میزنم و به قول بعضی ها اسکلی خونم میره بالا ...
خلاصه از اتفاقاتی که افتاد این بود که یادم نیست که کی منو صدا زد که بیا اینم سارا ..منم با یه خانمی که شدیدا ایرانی لباس پوشیده بود و شاید از خیلی های دیگه ای که بودن محجبه تر بود بر خورد کردم
از اونجایی هم که من تب سارا دارم و شاید اکثرتون دیده باشین نصق لینک هایی که هست اسمشون ساراست ... شاید به شما بر بخوره یا ناراحت بشید ... اما شاید یکی از دلایلی که من نوشتن وبلاگ رو آغاز کردم .. همین بود ( نه این که با سارا ها آشنا بشم ...نه ...)آخه من همیشه هر وقت دلم گرفته بود اینجا از عشقم نوشتم ...اما نمی دونم چرا اسمش رو نمی آوردم ...اما حالا به این نتیجه رسیدم بگم بهتر باشه
یه چیز دیگه هم بگم من آدمی هستم اگر از چیزی خوشم نیاد به خاطر یه اسم نمی رم سراغش ... اگر کسی وبلاگ خوبی نداشته باشه حتی اگر سارای خودم باشه نمی روم سراغ وبلاگش
به هر حال من یه چند دقیقه ای داشتم حرف می زدم و داشتم تو ذهنم فکر می کردم این کدومه ...!!!! ؟؟؟؟ تا اینکه حرف وبلاگ شد و من سوتی دادم این سارا و با اون سارا اشتباه گرفتم ...خیلی بد شد ...همینجا ببخشید

اما یه چیز دیگه هم بگم که اگه من کاری می کنم ترو خدا کسی از دستم دلگیر نشه ...باشه !!! ممنون
حالا یه شعر که فکر کنم از این به بعد بهتر تو قرار های وبلاگی ازش استفاده بهینه بشه
اتل متل توتوله
گاو حسن چه جوره
نه شیر داره نه پستون
شیرشو بردن هندستون
یک زن کردی بستون
اسمش رو بزار عنقذی( انغظی یا شایدم انقزی )
دور کلاش قرمزی
هاچین و واچین
یه پات و بر چین


خیلی احساس بی نمکی میکنم پس بهتره شرم رو کم کنم
باشه تا بعد
راستی آخرش بگم که برو بچه ها یه وبلاگ زدن تا بچه ها بتونن با هم به اتحاد صنفی طوری بزنن و بتونن کارهایی مثل چاپ کتابو ..... برگزار کنن برید ببینید بد نیست اینم آدرسش
دلم برای یه دوست که رفته خارجه تنگ شده هوار تا ...تا سال دیگه نباید ببینمش
دوستون دارم هوار تا ...........................

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

التماس دعا

یک صد و هشتاد