پنجاه و یکم


اندراحوالات جنبش های مکتبخانه ای فی الیوم هیژدهم تیر



مارا بسی احوالاتمان خوش و کیفمان کوک بود زیرا که در این یوم من حقیر همراه برادرن به مراسمی جهت جنبشی در لیل هیژدهم برج برای مبارزه با استبداد مدعوویده شده و حضرات در این مراسم را زیارت کردیم .... خوش بر آنیم که در وصف و مدح این رسم شیرین سخن گوییم و شما را در این امور نیز ملتفت کنیم

آری ... ما همراه عده ای از نوچگان به این مراسم دعوت شده و چون من حقیر سراپا تقصیر دارای چشمانی پاک و دلی صاف بوده و تاکنون در این مراسم ها شرکت نجسته بوده پس از شوری بس طویل مسلم دانستیم که هذا الیوم لا الف الیوم پس به مکان مذبور مراجعت نمودیم
مراسم در نیمه شب هیژدهم برج تیر ( یعنی روز ماضی ) برگزار شد که میتوان گفت تعداد مدعووین نیز کم نبوده و ما را نیز در میان این خیل عظما دعوت نمودند و ما حضورمان را مشرف نمودیم
اگثرهم المدعووین فی المجلس شیبانی غیور و دانش دوست که جهت کسب تجربه بی این بلاد آمده بودند و اگثرا از قشر مکتبخانه رو و شاگردان مکتب خانه های بزرگ و کوچک بودند
پس از ورود و جلوس ما به این مکان به کشف بزرگی نایل شدیم که بسی گرانبها برای مسئولین دربار بوده و آن این بود که در این مکان همه دارای ندابر هایی کوچک و با الوان مختلف و اصوات بس زیبا بودند و در اوج پیشرفت تیکنولوژی بودند اما این مکان دارای سیم کشی برق نبود و هنوز از شمع برای روشنایی استفاده می کردند .... دومین چیزی که کشف کردم این بود که در این بلاد حقاً و حکماً حق ضعیفه ها اهل منزل به شدت خورده میشود ... این مطلب از آن است که در این جلسه مردان لباسهایی پوشیدند که بسی پارچه برده بود در حال که گمانه رنم که متوسط 2 وجب و 4 انگوشت و نه بیشتر برای این نسل عظیم پارچه باقی نمانده بود ... من هم از این ظلم عیان شاکی و عصبی بودم . اما حیف که میهمان بوده و حرمت میزبان نگه داشتم .
اما چیز دیگری که دیدم رژیم فوق العاده عالی آنان بود که چای را بسی بسی کمرنگ میخوردند ... اما من تعجب کرده و شگفتزده بودم که چرا همراه این چای کمرنگ سیبزمینی سرخ شده و ماست موسیر می خوردند !!!!!!!!! رژیم جالبی بود .....
ما در جایی جلوس کرده بودیم که یکدفعه صوت مطربان بلند گردید و این مکتبخانه ای ها شروع به جنبش نمودند و فریاد برآوردند و ما مطمئن شدیم که واقعاً برای آینده خود دل میسوزانند !!!!
پس از مدتی شامی که توسط میزبان ابتیاع گردیده بود بر حاظران عرضه شد و همه این جوانان که تا چند لحظه قبل تماماً فرهنگ و سراپا جنبش بودند چون بادی هولناک هرآنچه بود خوردندی و نتیجه آن این دست و پای خورد و خمیر ما بود که فی الحال بر روی تشکچه ای لم داده و در حال کتابتیم ... در خالی که اهل منزل زرده تخم کفتر بر کبودی هایمان گذاشته اند ... حال فهمیدیم که راست میگفتتند که شرکت در این جنبشها خطر جانی دارد ....
بس است این هم تجربه ای نفیس
فی امان الله تا بعد

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

التماس دعا

یک صد و هشتاد